22 January 2013


آقای رضا ثروتی

این نامه را احتمالن نخواهید خواند، احتمالن اصلن نخواهید دیدش حتا. احتمالن امشب بسیار خوشحال خواهید بود که چه استقبال شایانی شد از اجرای تئاترتان حتا بعد از یک ما و نیم اجرا. امشب در فضای انتظار سالن حافظ که ما چقدر هم افتخار می کنیم که اولین سالن تئاتر پیش ساخته ی ماست و چنین و چنان، حدود صد نفر با بلیط در دست پشت در سالن اجرای شما ماندند. از قضا من یکی آخرین نفرهایی بودم که توانستم وارد سالن شوم و خانم محترمی از اهالی گروه یک گوشه ای که حتا نیمی از سن را هم از آنجا نمی شد دید را به من نشان داد که :" آقا همین جا فقط می تونی بشینی" به ایشان گفتم من اینجا بنشیم مطلقن هیچ چیزی نمی بینم خانم و ایشان با لحن عصبانی و طلبکار به من می توپند که :" دیگه همین جا مونده فقط آقا بشین ..." آقای ثروتی من آن گوشه ای که سگ را هم نمی بندند نمی نشینم، نه برای تئاتر شما که اگر خود آقای بکت هم اجرا داشتند من این همه توهین و تحقیر را نمی پذیرم. یک در پشتی را برای من باز کردند و بعد از اینکه من بلیطم را وسط سالن نمایش شما پاره کردم و ریختم توی صورت یکی دیگر از همان اهالی تئاتری که با بی ادبانه ترین لحن ممکن با همه صحبت می کردند آمدم بیرون.

اصلن تقصیر هیچ یک از اعضای گروه شما نیست. سالن دویست و پنجاه نفر ظرفیت دارد و دویست و پنجاه بلیط فروخته شده و حدود صد نفر با کارت های مخصوص و ویژه و هزار زهرمار دیگر که شاباش شده و پدر دوست پسر یکی و پسر عموی دیگری به آنها داده آمدند توی این سالن حافظ که خراب شود که ما هربار آمدیم اینجا یک نمایش ببینیم یک بساطی این چنین بر پا بود. اما این آدمهایی مثل من که روزها پیش ساعت دوازده شب نشستند پای کامپیوتر ، پول پرداخت کردند و بلیط قطعی خریده اند، حالا پشت در نمایش شما مانده اند. آنقدر هم احمق و رویایی نیستم که انتظار داشته باشم یک بار یک هنرمند ما جنمی داشته باشد که بگوید من این همه بی احترامی را به تماشاگرم نمی پذیرم و امشب اجرا نخواهیم رفت. اما دست کم نمی شد یکی از گروهتان ، یکی از بچه های تدارکات، آبدارچی مجموعه ، کارگر نظافت چی سالن بیاید و بگوید ببخشید که این همه فشار و توهین و تحقیر را تحمل کردید و بلیط در دست ماندید پشت در؟ حتا آنقدر احمق و رویایی نیستم که انتظار داشته باشم کارگردان معظم و محترم تئاتر که برگه های تبلیغ کارگاه کارگردانی اش را لای بروشور می گذارد و به من می دهد بیاید و این عذرخواهی را بکند. اما من و صد نفر دیگر مثل من باید هم بلیط بخریم؟ هم پولش را پرداخت کنیم؟ هم یک ساعت زودتر بیاییم؟ هم یا پشت در بمانیم یا دم در مستراح بهمان پیشنهاد بشود برای نشستن؟ هم سرمان داد بزنند؟ هم با ما بی ادبی کنند؟ هشت هزار تومن این بلیط فدای سر شما آقا رضا، من سیگاری که می کشم بسته ای هفت هزار تومن است. اما روسپی گری یک حدی دارد، هم برای من تماشاگر هم با عرض تاسف برای شمای کارگردان.

شنیدم تئاتر خوبی ست این ویتسک، کارهای دیگرتان را هم دیدم و همیشه دوستشان داشته ام. اما پس آن "نفس تماشاگر" که می گفتند چه؟ من ساده لوح و احمقم می دانم. من هنوز به احترام معتقدم و به حرمت و به اینکه اگر تئاتری هست به اعتبار حضور تماشاگرانش هست که هست.

آقا رضای ثروتی عزیز، من هیچ کسی نیستم. من یک تماشاگر تئاترم و به حرمت نام تماشاگر به گردن همه تان حق دارم. تمام این صد نفری که امشب پشت در ماندند و تمام آنهایی که پایشان خشک شد چون در بدترین و نامناسب ترین جای سالن نشاندیدشان به گردن شما حق دارند. یک روز به خودتان بیایید، به خودمان بیاییم و این را بفهمیم. آقا مجید دریانی سوپر سر کوچه ی ما هم اگر ماستی که ازش می خرم تاریخ مصرفش گذشته باشد محترمانه تر پذیرای این اشتباه می شود. خاک بر سر من اگر هنرمند مملکتم این کمترین حرمت را برای تماشاگرش قائل نباشد.

باقی بقای شما

سیاوش مقصودی

تهران، سی و یکمین جشنواره تئاتر فجر هزار و سیصد و نود و یک

No comments:

Post a Comment