30 March 2015

باران



می گویند رگبارِ بهاری ست
تند می زند به شیشه، بر بام
صدای قطره ها روی قرنیز حلبی
بوی خاکِ باران خورده
و از پسِ آن ... سکوت ...
باز رعد و باز برقِ آسمان و ... رگبارِ بهاری
دلم تنگ تر می شود ... فشرده ترین
وقتی که باران است
دلم برای تو
بیشتر تنگ می شود
وقتی که بهار است
دلم برای تو ... ای وای از این رگبارِ بهاری
تهران خلوت شده است ...
تمام مسافرانِ دریاکنار هم که برگردند
تو که نباشی
باز در این شهر کسی نیست انگار ...
صدای باران بر پیاده رو که می آید
باید به چشم هات نگاه کنم
بدونِ دست هات ... چشم هات ...  
دی باشد یا آذر، خرداد یا شهریور، بهمن و فروردین ...
بدون چشم هات
همین باران هم نباشد ...
سردم می شود
در فرزان و شیراز و ونک و جاده ی قدیمِ شمیران
بوی خاکِ باران خورده می آید ...
تو نیستی ...
و خانه ام ...
بوی سیگار گرفته است ...

سیاوش مقصودی فروردینِ بارانی نود و چهارِ تهران

23 March 2015

فرخنده ی جوان کابل


زنان کابل، پیکر فرخنده را خود، به شانه کشیدند و به دست خود به خاک سپردند. این اولین بار است که زنی به دست زنان به خاک سپرده می شود. هنگام به خاک سپاری فرخنده صدای "ما همه فرخنده ایم" زمین و آسمان کابل را لرزاند. مادر فرخنده به آسمان اشاره کرد و گفت من گریان نخواهم کرد، فرخنده شهید مطهری ست که به خداوند می سپارم اش. این غم نیست که امروز در چشمانِ زنان کابل می بینید. این ترس نیست. این خشم است ... و بترسید از خشم زن افغان ... بترسید از روزی که زنان اجازه دست زدن به تابوت شان را هم به شما ندهند. فرخنده، زن جوانِ افغان در پیِ اتهامِ ناروای بی اخلاقی به دست پنج مرد در مرکز محله ی مسکونی اش کشته و به آتش کشیده شد.  

عکس: محمود مهری

20 March 2015

سنبل



آقا و خانوم مسنی مشغول خرید سنبل و سبزه و لاله و اینا بودن. یه جایی به تفاهم نمی رسیدن که از این دوتا سنبلی که انتخاب کردن کدومش بهتره. هرکدوم یکی دستشون گرفته بودن رفتن پیش آقای باغبون باشی. آقای باغبونِ ما دراومد که: نه حاج خانوم این سنبلی که شما برداشتی قیافه ش بهتره اما موندگاریش کمه ... این سنبلِ حاج آقا الآنشو نبین می مونه واسه ت ... تازه هنوز مونده بشکفه ... خلاصه جماعتی ایستاده بودن و هر کی به نسبت حیایی که داشت با یه نیم لبخندی تا خنده ی قشنگِ بی رودربایستی داشتیم به سخنان فلسفی آقا باغبون مون درباره ی سنبل حاج اقا گوش می کردیم. خانومه برگشت منو دید یه سبزه و یه سنبل دستم بود معطل مونده بودم ، گفت خوب دیگه بسه مردم معطل شدن ... بیا کار این آقا رو راه بنداز از سنبل اش هم تعریف کن جوونه دلش نشکنه ...