29 June 2009

مقاومت می کردم دیگه ... نمی دونم چرا اما شاید فکر می کردم که آدم وقتی می نویسه که نویسنده باشه و شاید هم سن آدمیزاد یه کم تاثیر داشته باشه روی نفهمیدن جریان بلاگ نویسی و ... وقتی یاهو 360 راه افتاد گاهی یه چیزایی می نوشتم و برام اینطوری بود که انگار دفترچه یادداشتم رو دونسته جا گذاشتم روی میز تا چند نفر که از اون طرفا رد می شن بخوننش ... دوست خیلی خوب خیلی قدیمی ای هم مدام به سر و کله ی این 360 ما می کوبید که خجالت نمی کشی تو 360 می نویسی؟ یه بلاگ باز کن مث آدم و ازاین حرفا و دست آخر اینطور شد که می بینید ... این دفترچه یادداشت من هست که اینجا بازه و جا گذاشتمش تا اگر رد شدین یه نگاهی بهش بندازین ... بخونین و بنویسین توش ... اسمش هم که می بینید هست: نجواهای یک ماه زده ... پس دل نوشته هست و به قول دوستی تراوشات ذهنی یک دیوانه ... باقی بقایتان.

هشتم تیرماه هشتاد و هشت. بلوچستان. ایران.

27 June 2009

Coming Soon ...

I will start soon ... the blog has been just created ...

ciao.