30 August 2012

ای کفتر مست ... ء


من که همین دو ساعت پیشم را هم یادم نمی آید، دیروز و هفته ی پیش را با هم اشتباه می گیرم ، نمی دانم چطور تصاویری از این همه سال قبل ، این همه شفاف و زنده ، هر سال همین روز پیش چشمم می آید و راه نفس را بر گلو می بندد و تصویر جهان را تار می کند به چشمانم.

عصری بود مثل امروز، یعنی چهار ، پنج ساعت پیش همین امروز. من بچه بودم ، توی حیاط بازی می کردم، گرمای هوا کمی افتاده بود و بوی خاک آب خورده ی باغچه همه جا را گرفته بود. یک عادتی داشت همیشه مادربزرگ که بعد از آب پاشی باغچه، می رفت سراغ حیاط، بعد هم تراس و بعد حتا دیوارها ... بافی، سگ سیاه مو فرفری خانه هم همان دور و برها می پلکید مثل همیشه بیشتر دور و بر پای مادربزرگ ... مثل همیشه. همه چیز مثل همیشه بود. مثل همه ی عصرهای تابستان. مثل همه ی عصرهای اوایل شهریور. وقتی روی پله های تراس سکندری خورد و گفت : آخ ... هنوز همه چیز عادی بود ... هنوز برای چند ثانیه باز یکی از آن سردرد ها بود شاید که آمده بود سراغش ... به خیالمان ... برای یک ثانیه که خیلی هم طول کشید نگاهش کردم که به سختی خود را به بالای پله ها کشید و آنجا افتاد ... افتاد روی زمین ... و این مثل همه ی عصرها نبود ... این مثل همه ی نهم شهریورهای دیگر نبود ... محسن آقا، شوهر عمه بزرگه اولین کسی بود که دوید بالای سرش ، بقیه انگار یک طوری ثابت مانده بودند ... انگار همه توی همان یک ثانیه ی طولانی گیر کرده بودند ... من پایین پله ها بودم ، کمی به سمت چپ ... آن بالا ، روی پله ها ، کمی به سمت راست .. مادربزرگ روی زمین افتاده بود و ... همین ... از همه ی آن روز با این همه تصویر واضح لعنتی فقط همین صدا برایم مانده است ... آخ ...  

آمبولانس قراضه ی قدیمی که از در خانه ی سودی خانوم می دیدمش، چون به زور من را فرستاده بودند خانه ی همسایه که باقی داستان را نبینم ، تخت عجیب چرخدار با آن پارچه ی سفید ... آخ ...

دکتر اخوان ... خاله مینو ... که به همه قرص داده بودند یا آمپول زده بودند تا بخوابند ... آخ ...

پدربزرگ که مچاله دم در توی حیاط نشسته بود کنار دیوار، کنار در ... آخ ...

پیش دستی سفید گلدار که دکتر اخوان برایم آورد با یک لیوان شیر سرد و چند خرما کنارش ... که من را برای همیشه از شیر فراری و بیزار کرد ... آخ...

خانه ی خیابان سعدی یک که حالا دیگر چند سالی ست خراب شده و بجایش یک ساختمان چند طبقه ساخته اند ... با درخت ها و باغچه ای که هیجان انگیز ترین اتفاقات جهان در آن می افتاد مثل بوته های توت فرنگی که صبر کردن برای میوه هایش از هر کار دیگری مشکل تر بود ...  آخ ...

سرایدار افغانی ساختمان نیمه تمام توی کوچه که دم در ایستاده بود و زار می زد ...  آخ...

شعری که بابا نوشته بود برای روی سنگ سفید ... شاید اولین شعری که توی هیچ کتاب درسی نبود و من حفظش کرده بودم برای شب های دل تنگی ... آلاله ام ، گل نازم ، شقایقم .........  آخ ...

و چند وقتی بعدتر ، تصویر بابا و عمو محمد و عمو ابرام که هم دانشگاهی بابا و مامان بود ، مرد عجیب سیه چرده ای که شنیده بودم در زاهدان زندگی می کند ، و نمی دانستم زاهدان کجاست و همیشه شنیده بودم خیلی با مزه بوده است و همیشه همه را می خندانده ... توی حیاط خانه ی یاسمن که یک چیزی مثل گلدان فلزی می ساختند و ضد زنگ می زدند تا بروند و بالای سر آن سنگ سفید بگذارندش ... شانه های عمو ابرام که هی تکان می خورد و هی صدای هق هق عجیبی که نه مردانه بود نه با مزه ، ازش در می آمد ... و هی می گفت چه دیر خبردار شدم مهدی ... و من فکر می کردم چطور یک نفر که اینقدر گریه می کند یک روزی در جوان تری با مزه بوده ...  

حالا یک صدای دیگر هم می آید و می پیچد در سرم ، در دلم ... ضبط و دک و آمپلی فایر علی ، عمو علی ، که برای عروسی های آن روزها علم می شد و میکروفن های کوچک سیاه که سلیمان و خاله حمیده درش آهنگ کردی می خواندند ... بعد یکی شان را می دادند به مادربزرگ ، یکی را به پدربزرگ ... و صدای دوتاشان می آمد که : گلدسته های روبه رو، مردم همه در آرزو ... اله مدد اله مدد ، یا احمد جامی مدد ... بعد یکهو صدای پدربزرگ آن وسط ها بلند می شد که ای ی ی ی ی کفتر مست ... به فریاد دلم رس ، رفتم از دست ...

بعد من عاشق همین لحظه بودم همیشه که یکهو آن وسط ها صدای پدربزرگ بیاید که: ا ی ی ی ی ی کفتر مست ، به فریاد دلم رس ... رفتم از دست ...

 

28 August 2012

Rachel Corrie



Rachel Corrie was an activist, a member of International Solidarity Rachel Corrie was an activist, a member of International Solidarity Movement, she died when she was 23 years old, ran over by an Israeli bulldozer demolishing Palestinians houses. Today, an Israeli judge has rejected a lawsuit brought by Corrie's family, saying Israel was not at fault in the death of the pro-Palestinian activist in 2003. Another fucking lie to cover dirty actions of politicians.

Rachel, we will always have a great deal of respect for you and for what you have been trying to do and will always remember you.

I don’t know how some people can sleep at night.

25 August 2012

اندر حکایت شاخ های دندانه دار و ژولین آسانژ و سی آی ای


در این دنیا عجایبی هست بسیار. یکی از آنها یک شاخ هایی ست که یک حالت اره طور دندانه دندانه ای دارد. قدرتی خداوند روی سر هیچ موجودی هم یافت نمی شوند. این شاخ های دندانه دار مخصوص روزگار است برای فرو کردن به ماتحت آدمیزاد. یک بدی هایی دارد و البته یک خوبی هایی. بدی اش ... نه، جدی بدیش را باید توضیح بدهم؟ حالا دست کم همین که آدمیزاد دچار موقعیت "اره به اونجا" می شود اما با شاخ. و خب بدی های دیگه ای که ... اما خوبی اش این است که بعد از استعمال (وقتی جسم خارجی به جبر روزگار هم به آنجا می رود می شود گفت استعمال یا نه؟ نمی دانم، حالا ما می گوییم استعمال که یک مقدار حالت زوری اش کمتر به نظر آید ، خلایق فکر کنند خودشان هم دستی در این پروسه داشته اند) خوبی این ها این است که بعد از استعمال شان آی آدمیزاد قدر آن شاخ های معمولی را می داند ، آقا آی قدر آنها را می داند ... تازه اصلن یک تشکری خودش را بدهکار زمانه و روزگار می داند بابت تمام آن شاخ معمولی ها.

موضوع بعدی این که آقای ژولین آسانژ اعلام کرده اند که این یاهو و هات میل و خلاصه همه ی این ها دستشان با دست کثیف سی آی ای در یک کاسه است و برای این آمریکایی های پدرسوخته جاسوسی می کنند. بعد تازه گفته از فیس بوک که نگویید که سردسته ی همه ی این جاسوس های کثیف می باشد. حالا فرض کنید الآن یک آقاهای سی آی ای و این ها با کت شلوار مشکی و عینک دودی و این ها نشسته اند سیگار می کشند این متن پر گهر ما را هم می خوانند. یکی از این بچه نسل سومی های بی نوا را هم که فارسی می داند گذاشته اند که بشین بگو ببینم این چی نوشته که اسم ما هم درش هست. دلم کباب شود برای آن مترجم بیچاره که انواع دندانه دار و بی دندانه ی شاخ را باید برای این اجنبی ها توضیح دهد.

نتیجه اخلاقی / نوستراداموسی / آسانژی: اگر در آینده ی نزدیک به شکنجه های گوانتانامو و این جور جاها که آمریکایی ها قربانشان بروم کم هم ندارند، علاوه بر القاء احساس غرق شدگی و ترتیب دادن زن و بچه جلوی چشم و این ها فرو کردن شاخ های دندانه دار به یک جاهایی هم اضافه شد ، معلوم می شود ژولین خان آسانژ یک چیزهایی می داند طفل معصوم. اگر نه که اون هم یک مارمولکی می باشد مثل همین زاکربرگ . دیدید ؟ همین تایم لاین را چه نرم به ما زورچپان کرد اصلن نفهمیدیم چی شد. پنداری صد سال است همه مان تایم لاین داریم.

در ضمن اگر از جایی شنیدید یا زبانم لال زبانم لال دیدید این آمریکایی ها از این تکنیک فوق الذکر استفاده کردند حتمی ما را در جریان بگذارید یک حق کپی رایتی چیزی بگیریم ازشان . والا ... نمی شود ایده های مردم را همین طوری زرتی برداشت که.
این خوب شد الان جوان مترجم این ها را می گوید آن آقا کت شلواری های سی آی ای حساب کار دستشان می آید. اگر هم روزی دیدید ما در یک تصادف مشکوکی جان به جان آفرین تسلیم کردیم یقین بدانید کار کار همین ها بوده است، به جهت نپرداختن حق کپی رایت.

باقی هم بقایتان ...   

01 August 2012

بعد از هزار سال


چه خاکی گرفته همه جای این بلاگ. کلی تارعنکبوت و سوسک مرده. خاک ها رو باید بگیرم، سوسک مرده ها رو جمع کنم و به عنکبوت ها کاری ندارم. هیچ وقت نمی تونستم تارعنکبوت رو خراب کنم. نمی دونم چرا؟ شاید چون خراب کردن خونه ی موجودی که کاری به من نداره به نظرم کار بی ربطی می آد. تازه پشه ها رو هم می خوره. پس اونا بمونن اما بعد از سه-چهار ماه باید اینجا بیشتر سر بزنم. باید تمیز کاری کنم و بنویسم. نوشتن مثل حرف زدن می مونه گاهی. یه عالمه چیزی برای گفتن داری و هیچ کلمه ای نمی آد بیرون. حالا اینطوریاست داستان. چیزهای زیادی می خوام بنویسم که اونقدر زیاده که نمی دونم اصلن چی بنویسم.

علی مصفا توی فیلم چیزهایی هست که نمی دانی می گفت من اینجوری ام، یه وقتایی که می خوام یه کارایی بکنم یهو اصلن هیچ کار نمی کنم. من خیلی اینطوری ام. یعنی اصلن بیشتر وقت ها هیچ کاری نمی کنم. کار زیاد می کنم یعنی حتا یه مقدار زیادی و اغراق شده کار می کنم اما یک کارهایی رو که می خوام بکنم هی نمی کنم.

قدم بعدی این که همین گردگیری رو باید برای دوربینم هم انجام بدم و گوش شیطون کر ، چشم شیطون کور ، یک چهار تا عکس بگیرم بعد از هرگز.

این ها رو می نویسم تا توی رودربایستی بلکه انجامشون بدم. و می نویسم تا کپک بسته شده بین کلمات توی مغزم هم شاید پاک بشه و یادم بیاد که من همونی ام که می خواست بزرگ که شد نویسنده بشه.

حالا تا اینجا باشد برای الان و باقی هم بقایتان.