26 October 2011

خیلی فوری

یگانه، کودک هفت ساله محک به حداقل هفت نفر پلاکت دهنده از گروه خونی +AB که ساکن تهران باشند، جهت انجام عمل پیوند نیاز دارد.

از همه یاوران عزیزی که واجد شرایط زیر هستند و تمایل دارند یگانه را در راه مبارزه با بیماری سرطان یاری دهند تقاضا داریم با شماره 23501400 واحد مددکاری محک تماس بگیرند.

شرایط پلاکت دهنده:

1. مرد باشد.
2. سن ایشان بالای 18 سال و پایین تر از 50 سال باشد.
3. وزن بالای 50 کیوگرم داشته باشد.
4. هیچ گونه بیماری نداشته باشد.

پیشاپیش از همه شما یاوران عزیزی که ما را در حمایت از کودکان مبتلا به سرطان یاری می دهید، سپاسگزاریم. به امید روزی بهبود یگانه و همه کودکان مبتلا به سرطان را با همراهی خانواده بزرگ محک جشن بگیریم.

24 October 2011

سامتایمز یو شود موو یور اس

داشتیم با آرش درباره ی دستگاه های دی وی دی پلیر و هوم ثیتر و اینا حرف می زدیم (خارجی نوشتم اسماشونو که متوجه بشین حرفمون خیلی جدی و علمی بود!) بعد من گفتم این سونی ها روی ریموتش دکمه ی ایجکت نداره ... آرش هم دراومد که : خب لازم هم نیست، بالاخره برای درآوردن و عوض کردن اون دی وی دی باید تا دم دستگاه بری که ...

حالا این همه سال ما دنبال ریموت هائی گشتیم که دکمه ی ایجکت داشته باشن ، اصلش بیشتر موقع ها از اون دکمه استفاده هم نکردیم (الآن دارم در مورد دستگاه به صورت فیزیکیش صحبت نمی کنم، دارم متافور و اینا می آم براتون) چون برای درآورن سی دی یا دی وی دی بالاخره باید تا دم اون صاب مرده می رفتیم دیگه ... حکایتیه ها، آدم مِمانه ...

11 October 2011

لوزه های گلوش

سه تا خانم، یک مادر و دختر و یک خانم غریبه که در مطب دکتر به خاطر نشستن طولانی و انتظار فکر کردند بهتر هست با هم آشنا بشن و گپ بزنن. مادر حدود پنجاه و خرده ای ساله، دختر حدود سی ساله و خانم غریبه حدود چهل ساله.

مادر: شما واسه چی اومدین؟

خانم غریبه: لوزه های پسرم بزرگ شده

مادر: چرا عملش نمی کنین ؟

خانم غریبه: دکترا گفتن عمل لازم نداره ، حالا اومدم ببینم این چی می گه ، می گن خیلی دکتر خوبیه ...

مادر: نه! عمل کنین ، همین اشاره می کند به دختر لوزه هاش بزرگ شده بود ، لوزه های گلوش ... هی چرک می کرد ، ما اونقدر عمل نکردیم روماتیس گرف ...

خانم غریبه: آپاندیس؟ وا! مگه آپاندیس برا لوزه س ؟!

مادر: نه! آپاندیس نه ، روماتیس ...

خانم غریبه: ها! بعد رفتی دکتر براش؟

دختر: آره بابا صد تا دکتر رفتم، فلانی ، فلانی ، فلانی ... این آخری هم رفتم پیش دکتر شهرام ...

خانم غریبه: شهرام بهرام رو ول کن ، برو پیش دکتر فلانی ، اون استاد همه ی اینا بوده ...

دختر : آخه دکتر شهرام ... سنش زیاده ها شصت سالشه ...

خانم غریبه: استاد اونم بوده با لحن خیلی جدی و قانع کننده بیمارستان فلان کار می کنه ، برو اونجا بگو دکتر فلانی همه می شناسنش ... همه ... اسمشو یادداشت کن ...

دختر: نه! یادم می مونه من حافظه م خوبه ...

خانم غریبه : من مریض پیشش بردم که می گم، یعنی تکون نمی تونست بخوره همه جاش درد می کرد ، الان سرحال برا خودش این ور اون ور می ره ...

دختر : اوهممممم ...

مادر : من برم یه سر به این منشیه بزنم ببینم چیکار می کنه ...

بعد من فکر می کنم کجای دنیا برم اینقدر از دیالوگ های ملت حال کنم آخه ...؟ نه خب کجای دنیا می گن لوزه های گلوش؟ یعنی می شد تا خود صبح بشینی اینا حرف بزنن ...