22 July 2014

The wall will fall ...

 
To great women and men of Palestine,
To beautiful children of Gaza
----
Will fall
One day, this wall
Will fall
No child will die
Blue, will be the sky
No gun-fires, no air strikes
On Gaza streets,
Children will ride their bikes
Will walk, hand in hand, lovers
Nothing but olive tree photos, on all magazine covers
Will end, the brutality
Will end, the misery
One day,
This will be just a bitter memory
Gaza resists
Palestine exists
Will fall
One day, this wall
Will fall

Siavash Maghsoudi
22 July 2014, Tehran, Iran
----

11 July 2014

پام که بسته باشد
شاه پرهای سرِبالِ پریدن را که بریده باشند
سفرهام همه با توست
در توست
توی چشم هات که سفر کنم
آفتابِ صبحِ پاییز بر سنگفرش خیابان های بروژ می تابد
بوی قهوه ی کافه های قدیمی پاریس می آید
پام تا زانو فرو می رود توی برفِ سن پطرزبورگ
صورتم میان دست هات که آرام گیرد
بادِ گرم کنیا موهام را آشفته می کند
صدای خنده ات که بپیچد
نیمه شب است در پس کوچه های بیروت
در آغوشم که بگیری
مادرید زیباتر می شود
نوازندگان خیابان های مونترآل همه عاشق اند
دست هام را که نوازش کنی
کودکان بمبئی با چشم های درشت و بازوان لاغر
غش غشِ خنده سر می دهند
و زنان قندهار زیباتر می شوند
من با تو ، در تو ، سفر می کنم به جهانی که زیباست
بدون جنگ
بدون بخش مراقبت های ویژه ی اطفال
بی گلوله و موشک
فیلارمونیک برلین برایم چهارفصلِ ویوالدی می نوازد
به انگشت هات که نگاه کنم
همه جا صلح شده است
و سربازها همه به خانه هاشان بازگشته اند
به چشم هات که نگاه کنم
باغ های پروان پرِ بادام و زردآلو شده اند
لب هات ... عطر تن ات ... موهات ...
تو پایان جنگِ شمال و جنوبِ منی
تو آتش بسِ شرق و غربِ جهانی
فرو ریختن دیوار برلینی تو
من با تو
در تو
سفر می کنم
با شاخه ی زیتونی که تویی
با پرنده ی سپیدی که تویی.
حالا که نیمه شب است
تا صدای فردای دنیا شروع نشده
توی همین صلحِ آغوشت
بگذار به خواب روم تا فردا
تا همیشه ...
من
بیداریِ این دنیای دیوانه را دیگر
توانِ زنده ماندنم نیست.

سیاوش مقصودی - جمعه شبی که بیستِ تیرماه است در تهران.

پام که بسته باشد
شاه پرهای سرِبالِ پریدن را که بریده باشند
سفرهام همه با توست
در توست
توی چشم هات که سفر کنم
آفتابِ صبحِ پاییز بر سنگفرش خیابان های بروژ می تابد
بوی قهوه ی کافه های قدیمی پاریس می آید
پام تا زانو فرو می رود توی برفِ سن پطرزبورگ
صورتم میان دست هات که آرام گیرد
بادِ گرم کنیا موهام را آشفته می کند
صدای خنده ات که بپیچد
نیمه شب در پس کوچه های بیروت
در آغوشم که بگیری
مادرید زیباتر می شود
نوازندگان خیابان های مونترآل همه عاشق اند
دست هام را که نوازش کنی
کودکان بمبئی با چشم های درشت و بازوان لاغر
غش غشِ خنده سر می دهند
و زنان قندهار زیباتر می شوند
من با تو ، در تو ، سفر می کنم به جهانی که زیباست
بدون جنگ
بدون بخش مراقبت های ویژه ی اطفال
بی گلوله و موشک
فیلارمونیک برلین برایم چهارفصلِ ویوالدی می نوازد
به انگشت هات که نگاه کنم
همه جا صلح شده است
و سربازها همه به خانه هاشان بازگشته اند
به چشم هات که نگاه کنم
باغ های پروان پرِ بادام و زردآلو شده اند
لب هات ... عطر تن ات ... موهات ...
تو پایان جنگِ شمال و جنوبِ منی
تو آتش بسِ شرق و غربِ جهانی
فرو ریختن دیوار برلینی تو
من با تو
در تو
سفر می کنم
با شاخه ی زیتونی که تویی
با پرنده ی سپیدی که تویی.
حالا که نیمه شب است
تا صدای فردای دنیا شروع نشده
توی همین صلحِ آغوشت
بگذار به خواب روم تا فردا
تا همیشه ...
من
بیداریِ این دنیای دیوانه را دیگر
توانِ زنده ماندنم نیست.

سیاوش مقصودی - جمعه شبی که بیستِ تیرماه است در تهران.