07 August 2011

گرگور زامزا، من و جرج کلونی

یه مارمولک خیلی کوچیک دو سانتی چند وقت پیش توی حموم سر و کله ش پیدا شد. از اون روز هست دیگه گاهی دوش که باز می شه می ره اون ور تر می ایسته برا خودش گاهی من که مسواک می زنم می آد از دیوار بالا یه گپی می زنیم با هم. بعد گاهی هم می اومد تو آشپزخونه. اونجا که می اومد وحشی می شد. فرار می کرد، اصلن انگار منو نمی شناخت. بعد گاهی دو ثانیه بعد از اینکه تو حموم می دیدمش تو آشپزخونه هم بود. خب یکی نیست بگه احمق جان دوتان! آره دیگه حالا فهمیدم دوتان حالا نگران دو موضوع هستم یکی اینکه مارمولک ها که فکر نمی کنم زنا با محارم خیلی در فرهنگشون معضل جدی ای باشه بنابراین حتا اگه خواهر و برادر هم باشن من می ترسم بزودی اینجا مهد کودک بشه ... مولک ، کولک چه می دونم مهد همین بچه های مارمولک ...

موضوع دوم که خیلی جدی تر هم هست اینه که اون حمومیه منو خیلی دوست داره و این آشپزخونه ایه وحشیه ... حالا با توجه به پوزیشن آدمیزاد در حموم و آشپزخونه من نگران شدم که این یکی که به غریزه ی مارمولکی ش داره عمل می کنه و یه موجود نره غول می بینه فرار می کنه اما اون یکی انگار قشنگ خوشش هم می آد ... حالا منم تازگی ها برای دل خوشی خودم تا می بینمش می گم به به! خانوم خوشگله! به به! چه دختری ... خب چی؟ فکر کردین من دوست دارم فکر کنم یه مارمولک سیبیل کلفتی هی منو تو حموم نیگاه می کنه؟ تازه خیلی هم اهلی و صمیمی شده باهام؟ عمرن ... الآن که فکر می کنم اون سالهای زاهدان هم یه مارمولک تو حموم خونه م داشتم من که دوش می گرفتم پشت پنجره بود همیشه ... غیر از درازی و لاغری دارم فکر می کنم من چه جذابیت خاصی برای مارمولک ها حالا یا ماده یا نرهای هموسکسوال می تونم داشته باشم؟

No comments:

Post a Comment