04 October 2010

...

من خواب دیده ام

که ما

در هیچ افقی

به هم

نمی رسیم ...

من و تو

کنار اولین برکه

می نشینیم

تا باد پاییزی

بوزد

و تو را

از من

بگیرد ...

تو

با پیراهنی

از اطلسی های طلایی

می خندی

و با باد

می روی

و مرا

با شکوفه های

سیاه دامنم

بر جای می گذاری ...

من

هنوز

آنجا هستم

تنها

پیر

خسته

با انگشتان کاغذیم

تصویر یک پنجره را

در هوا

نقش می کنم

و در قاب کهنه ی آن

به انتظار تو

می نشینم ...

تو می آیی ...

چونان اسبی

با یال های آتش گرفته

و ذهن خالی جنگل را

به خاکستر می نشانی

و من

و من

به پرنده ای کوچک می مانم

که هیچ کس

آوازش را

نمی فهمد

به آن پرنده

که به سوی افقی دور

پر می کشد

آرزومند

اما

اما من خواب دیده ام

که من و تو

در هیچ افقی

به هم

نمی رسیم.

از مجموعه ی جایی پشت خنده ها : مریم شجاعی

2 comments:

  1. کاش دوباره کوچیک می شدیم . تا آنجا که هنوز نمی دونستیم اما یعنی چی؟تا اونجا که هنوز زندگیمون پر از اما و اگر های عاقلانه نبود

    ReplyDelete
  2. poooh, che commentee roo een shere mishe gozash be joz poooh,

    ReplyDelete