29 April 2010

یازده روز در مشهد

هشت، ده روزی سفر بودم با برنامه ی خیلی شلوغ کاری و نتونستم بنویسم اما داستان زیاد هست ... داستان هایی از شهر زادگاهم که پسوند مقدس داره ... از آش سه شنبه ها که این بار نبود بعد از بیست سال شاید ... از دوستان خوبم که قدیمی هستن و دلپذیر ... از خیابونهای مشهد که امسال منفجر شدند از اقاقیا ... از آلرژی من که هیچ جا مثل شهر خودم بیچاره ام نمی کنه و از خیلی چیز ها ... آها راستی از یه داستانی راجع به دست تو دماغ!! نه جدی این یکی خیلی عالی هست ... مال مشهد نیست اما خیلی وقته می خوام بنویسمش ... پس مینویسم ... این رو به عنوان آنونس ماجرا داشته باشید تا ... یه چیز دیگه هم هست و اون داستان علی هست ... اونم باید بنویسم ... پس تا زود ...

2 comments:

  1. Gar man az baghe to yek mive bechinam che shavad? pishe paee be cheraghe to bebinam che shavad?

    ReplyDelete
  2. ... صبحانه در تیفانی

    ReplyDelete