20 March 2015

سنبل



آقا و خانوم مسنی مشغول خرید سنبل و سبزه و لاله و اینا بودن. یه جایی به تفاهم نمی رسیدن که از این دوتا سنبلی که انتخاب کردن کدومش بهتره. هرکدوم یکی دستشون گرفته بودن رفتن پیش آقای باغبون باشی. آقای باغبونِ ما دراومد که: نه حاج خانوم این سنبلی که شما برداشتی قیافه ش بهتره اما موندگاریش کمه ... این سنبلِ حاج آقا الآنشو نبین می مونه واسه ت ... تازه هنوز مونده بشکفه ... خلاصه جماعتی ایستاده بودن و هر کی به نسبت حیایی که داشت با یه نیم لبخندی تا خنده ی قشنگِ بی رودربایستی داشتیم به سخنان فلسفی آقا باغبون مون درباره ی سنبل حاج اقا گوش می کردیم. خانومه برگشت منو دید یه سبزه و یه سنبل دستم بود معطل مونده بودم ، گفت خوب دیگه بسه مردم معطل شدن ... بیا کار این آقا رو راه بنداز از سنبل اش هم تعریف کن جوونه دلش نشکنه ...

No comments:

Post a Comment