02 April 2014



به هر باغ و بستانی هم که سرمان را گرم کنیم باز هم سیزدهم فروردین مدام یاد کاوه گلستان دارد با خودش. که می گفت حقیقت باید از توی عکس مثل سیلی بخورد توی صورت ات. و به راستی هم که عکس های کاوه گلستان همین حقیقت سیلی گونه را داشت و کاش آدم بتواند نصف که نه، یک سوم هم زیاد است، کمی کمی مثل کاوه باشد، کاش آدم بتواند کمی کمی مثل او عکاس باشد جسور و بی باک باشد و درست باشد. در این روزگار نادرستی ها کاوه گلستان خیلی درست بود، خیلی. هست ... هنوز و همیشه همانقدر درست است و آن سیلیِ عکس هاش هربار همانقدر می سوزاند صورت آدم را و همانقدر می کوبد توی سرت، چنان سیلی ای که چشم را باز می کند و آرام و قرار را از دل آدم می گیرد. آرامش چهره اش حتا بی تاب می کند آدم را حسی از احترام شاید. انگار باید بایستی باید سرت را بیندازی پایین و گوش کنی فقط. چقدر آدم درست هامان هی رفته اند و چقدر دارند هی می روند. کاش تمام نشوند یک روز. بی کار و منزوی و ساکت نشوند، کاش صدای شان هی بیاید تا ما اگر لیاقتش را داریم هی چیز یاد بگیریم. سیزده فروردین غروب هم که نشود تمام روزش پر از یک سنگینی غم انگیزی ست، غروبش که واویلاست ... نفرین بر آن دو مینِ لعنتی، نفرین به تمام مین های جهان. نفرین بر مرمی گلوله و صدای آتشبار توپ و تفنگ و غرش هواپیماهای جنگی. سیزده فروردین یاد جزیره مجنون و مهران و اهواز و آبادان و خرمشهر و سربرنیتسا و کوزوو و پروان و تخار و کابل و حلبچه و پنجوین و مریوان و ایلام و دارفور و دمشق و حلب و فلسطین و کرکوک و سلیمانیه می افتم ... آخ یاد آن دو مین لعنتی در سلیمانیه می افتم، یاد انفجارشان زیر بدن کاوه جان گلستان، یاد تمام مردمان زیبایی که زیر آوار بمباران ها دفن می شوند، سینه شان به داغ مرمیِ گلوله ها می درد، روی مین تکه تکه می شوند ... سیزده فروردین ظلم و تلخی تمام جنگ ها گلویم را می فشارد ... جاودان باد یادِ گرامیِ مردِ حقیقت، آقای کاوه ی گلستان، آقای درست مان ... آقای عکاس حقیقتِ تلخِ روزگار ...

No comments:

Post a Comment