24 November 2011

سوگواری برای مارمولک اتاقم

مارمولکم در تراس مرده. سرد و فسقلی و بی جون افتاده یه گوشه و من خیلی بیشتر از اون حدی که معقول باشه ناراحتم ... سه تا بودن، دوتاشون رو فرستادم تو باغچه های دور و بر خونه این یکی اونقدر در رفت هی از دستم که بمونه تو خونه ... حالا حالم بهتر شد داستانشو می نویسم ... شاید ... فعلن که مرده و من خیلی غصه دار هستم ... ء

3 comments:

  1. ... آقا گولی ِ ما بچه کرد

    ReplyDelete
  2. ای ول به آقا گولی ... مبارکه ... ء

    ReplyDelete
  3. مارمولک من هم بجه دار شده آقا
    همین امشب بچه رو پیدا کردم
    ظاهرن این مارمولک شما که عمرشو داده به...، کارماش تخم زنان زایمان انداخته به جون همه... منم که گرفتار، فعلن فقط حواسم هست چراغا رو یهویی روشن نکنم
    نور نزنه چشم بچه رو

    ReplyDelete