28 November 2010

حذر کنید ز باران دیده ی سعدی

چنان چو موی تو آشفتهام به بوی تو مست / که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد / خلیل من همه بتهای آزری بشکست

مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال / در سرای نشاید بر آشنایان بست

در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست / من از کمند تو تا زندهام نخواهم جست

غلام دولت آنم که پای بند یکیست / به جانبی متعلق شد از هزار برست

مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت / اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست

نماز شام قیامت به هوش بازآید / کسی که خورده بود می ز بامداد الست

نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول / معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست

اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی / چه فتنهها که بخیزد میان اهل نشست

برادران و بزرگان نصیحتم مکنید / که اختیار من از دست رفت و تیر از شست

حذر کنید ز باران دیده سعدی / که قطره سیل شود چون به یک دگر پیوست

خوشست نام تو بردن ولی دریغ بود / در این سخن که بخواهند برد دست به دست

یکی بیاد به من بگه با این حضرت سعدی چه کنم آخه ...... ء

3 comments:

  1. یکجایی خونده بودم این اصلش این بوده...حذر کنید ز باران دیده مردم ...منبعش یادم نیست...حالا کدوم درسته؟...در هر صورت درود

    ReplyDelete
  2. مي توني ببوسيش به خاطر اين حظ مدام و اين لذت بي توصيف . عالي بود

    ReplyDelete