04 April 2010

تنهایی، زیتون، سروش صحت و 89

فروردین سال پیش من هنوز اینجا نمی نوشتم. اصلش نوشتن در این فضای مجازی خیلی برام مهم نبود. نمیدونم الآن هست یا نه اما بهرحال اون موقع اصلن نبود. یک یاهوسیصد و شصت بود که وسوسه ام کرده بود و گاهی می نوشتم در بلاگ گونه ای که اونجا بود. روز نهم فروردین پارسال از فیلم بیضایی نوشتم، از بهاریه ی سروش صحت نوشتم و از تنهایی و از بهاریه ی رضا کیانیان که خیلی وقت پیش نوشته بود در باره ی تنهایی ... یک سال بعد در روز اول فروردین من بهاریه ی سروش صحت رو خوندم، باز به تنهایی فکر کردم و به بهاریه ی رضا کیانیان و بدون اینکه حتا یادم باشه چیزی شبیه یک سال قبل نوشتم ... امروز اون پارسالیه رو دیدم و ترسیدم ... ترسیدم که شاید دارم جایی در ذهنم دور می زنم ... شاید دارم جایی در زندگی دور می زنم ... شاید ... نمی دونم شاید چی ... اما می دونم که این مشابهت منو به شدت ترسوند ... اوه چه فرصت خوبی شد واسه زیتون فرد اعلا که باز بیاد اینجا هر چی می خواد بار ما کنه :) ...
خلاصه که نمی دونم این خوبه یا بده اما من تقریبن هر سال فروردین یک دغدغه های مشابهی میاد توی مغر خرابم ... خوبه واقعن یا بده ... ؟
در ضمن در نوروزیه ی دیگری نوشته بودم 88 قرار هست چه سال اینجور و اونجوری باشه و اینا که خب ... هیچ از اون خبرها نشد ... منم گفته بودم اگه 88 اتفاقات خیلی ویژه ای نیفته من 29 اسفند می رم با چتر نجات از رو برج میلاد می پرم پایین ... من از همه عذر می خوام که اولن اتفاقات 88 دیگه زیادی ویژه بود ... خدا شاهده من دیگه منظورم این مدلی اش نبود ... بعد هم عذر می خوام که پرش منو از روی برج میلاد از دست دادن ... راستش اصلن یادم نبود همچی حرفی زدم ... من معمولن وقتی به حرف هام عمل نمی کنم به خاطر این نیست که بد قول هستم یا هر چی ... آقا امان از این حافظه ... یادم می ره ... خلاصه یه پرش خیلی ویژه طلبتون از برج میلاد یا به سمت بالا یا به سمت پایین که به حول و قوه الهی هر وقت صلاح بود ارائه میدیم خدمتتون ...
سخنرانی فلسفی خوش بینانه ی من در باره ی 88 و خیلی خیلی گوزو از آب درآمدن 88 تعریفی باعث شد که در باره ی 89 ما اصولن بی خیال هر گونه نقد، نظر، پیشنهاد، انتقاد، حرف، حدیث، پیش بینی و خلاصه بی خیال شیم ... یک خانم خوش صدای قدیمی ای یک آهنگ خیلی قشنگ قدیمی ای داره که می گی "
Que Sera Sera ...
حالا حکایت ماست ...

http://www.we7.com/#/album/Que-Sera-Sera!albumId=266810

11 comments:

  1. When I was just a little girl
    I asked my mother, what will I be
    Will I be pretty, will I be rich
    Here's what she said to me.

    Que Sera, Sera,
    Whatever will be, will be
    The future's not ours, to see
    Que Sera, Sera
    What will be, will be.

    When I was young, I fell in love
    I asked my sweetheart what lies ahead
    Will we have rainbows, day after day
    Here's what my sweetheart said.

    Que Sera, Sera,
    Whatever will be, will be
    The future's not ours, to see
    Que Sera, Sera
    What will be, will be.

    Now I have children of my own
    They ask their mother, what will I be
    Will I be handsome, will I be rich
    I tell them tenderly.

    Que Sera, Sera,
    Whatever will be, will be
    The future's not ours, to see
    Que Sera, Sera
    What will be, will be.
    Doris Day

    ReplyDelete
  2. هميشه همينطوره... بعضي احساسات و دغدغه ها با چرخش فصول ميان و ميرن... ممكنه يه تغييرات جزئي اي بكنن اما هر بار كه بر ميگردن همون حال ُ هوا رو با خودشون ميارن... شايدم ماها زيادي اسير نوستالژي هستيم و يه نسيم, يه بو , يه برگ بارون خورده همه چيزو دوباره برامون زنده ميكنه

    ReplyDelete
  3. آره لاله، فکر کنم همینه که می گی، الآن چیزی که واسه رضا نوشته بودی خوندم، من چهار پنج ساله اصلن نیستم اونجا و گاهی حتا سالی یه بار هم ندیدم جانور رو اما الآن که می دونم نیست دلم بیشتر براش تنگ می شه انگار، حالا جای بدی هم نیست ها اما خوب رضاست دیگه آدم یهو یادش می افته یهو دلتنگش می شه ... خلاصه این اسیر نوستالژی رو راست گفتی منصور براش یه اصطلاح خوشگلی داره می گه خاطره باز. من خیلی این کلمه رو دوست دارم. آره فکر کنم ما ها بد خاطره بازیم ، آقا بد ... ء

    ReplyDelete
  4. This comment has been removed by the author.

    ReplyDelete
  5. مممم... خاطره بازيم ... خودمونو گاهي با طنابهاي خاطره گره ميزنيم... گره هاي كور حتي... اسير ميشيم ...اسير مي خوايم كه بمونيم ... رها ميشيم و باز گره ميخوريم چون خاطره بازيم
    آره منم اين كلمه رو دوست دارم و راستي كه چقدر جاي رضا خاليه اين روزها

    ReplyDelete
  6. khebeto didam baz ke khoob boodio mashghoole tadarokate sahneye raghse shahrokhe moshkin ghalam. bad ye alame badkonake sefid dadi bad konamo kollan gharo ghatio ye otaghe bahale beham rikhteam dashti. shayad vase in bood ke too concerte shajarian fek kardam ke age miboodi doost midashti aghaye mahzade.

    ReplyDelete
  7. تا به حال چیزی در باره گل برنجاس شنیدی؟ مادربزرگا خوب می شناسنش. قدیما هر کی معده اش سنگین شده بوده و تهوع داشته می دادن بهش بخوره که خوب بشه. منتهی نه به این راحتی.مکانیسم این زهرمار جهنمی اینجوریه که همچین که می خوریش تلخیش آنچنان می زنه زیر دلت که خلاصه گلاب به روت میشی و هر چی تو معده ته که بین دور ریختن و نریختنش موندی و داره اذیتت می کنه رو میاری بالا... حالا داستان این بود آقای سیاوش خان،اینکه ما بار شما نکردیم داداش. فقط خواستیم تلخی درمانی کرده باشیم و اصلا مگه ما چی کاره ایم که بخواهیم بار شما بکنیم؟!!! آدما همشون تنهان. هیچکس نمی تونه ادعا کنه که تنها نیست.هر کدوم از ما یه دنیاییم واسه خودمون و اینکه دلمونو خوش کردیم که یه زبان مشترک اختراع کردیم واسه فهمیدن حرف و دنیاهای همدیگه چرت محضه.یعنی من که اینجوری اعتقاد دارم. اما تو در مورد یه تنهایی دیگه داشتی حرف می زدی و منم اون گل واژه ها رو در مورد اون جور تنهایی گفتم.در مورد همون اتفاقایی که نیفتاده.حیفه واقعا.نصف بیشتر خودت بعد اون اتفاقاست،آقای خودخواه که میگی خودخواهی بد نیست، یعنی چه طور دلت میاد که نصف بیشتر خودتو نخوای؟
    ولی کلا راحت باش دیگه از این حرفای تلخ بهت نمی زنم. فعلا چند روزه جناب آقای عبدالرضا کاهانی یه زهرماری به خوردم داده که حالم داره از زمین و زمان به هم می خوره. البته من به بازی واقعا خوب دوستان کاری ندارم واقعا.اما آدم روانی.که چی اصلا؟اون از اون "بیست "ش اینم از این.

    ReplyDelete
  8. سال 89 شادی رو داشته باشید

    ReplyDelete
  9. آره ... حتمن دوست داشتم اگه بودم کنسرت شجریان رو ... خوبه که تو خوابت در حال آماده کردن سن رقص بودم ... چه کار خوبی ... بادکنک اما قرمزش یه چیز دیگه ست ... ء
    ------------
    زیتون جانم، هروقت چیزی برام بنویسی خیلی هم عالیه ... تازه تلخ که از شیرین هم بهتره
    اون نصفه دیگه و اینا رو هم که گفتی ... راست گفتی ... راست می گی دیگه چی بگم ... یه دوستی ، یه دوست خیلی عزیزی به من گفت که شکوه زندگی آدم در تنهایی از بین می ره
    همون تنهایی دیگه رو می گفت ... اونم راست می گفت
    جاهله نشسته بود تو کافه گفت ما به همه گفتیم زدیم، شما هم بگین زده ... حالا حکایت ماست ... ء

    ReplyDelete
  10. البته سالي كه نكوست از سال قبلش پيداست.

    ReplyDelete
  11. khoda vaghti az ruhesh be gele adam damid , tanhaee ham ghatish bud engar.shayad makhsusan inkaro kard ke adam bishtar az baghiye mojudat motefavet beshe.inam ye jur navazeshe elahie dige.harchand gahi khube, vali bazi vaghta talkhish dele adamo mizane.khaste mishi azash bas ke ziyade. in hekayate hame mast.kash mishod in goli ke zeytun goftaro gahi vase bala avordane tanhaee be kar bord.khub mishoda!!!!

    ReplyDelete