05 January 2010

نزديك است ... ء

آنقدر زيبايي كه نزديك است باران ببارد ... ء



ريچارد براتيگان

5 comments:

  1. سلام. یه جورایی رو کم کنی بود دیگه . نوشته هاتون عالی عالی بود . زنده . آدم حس می کنه همه این آدما رو که گفتی می شناسه . وقتی صفحه بلاگت تموم شد توی چشمام پر از اشک بود . گفتم که زندگی جالبی دارید .از همون زندگی ها که واقعا می شه بهش گفت زندگی .نه مث ماها که از صبح تا شب می دویم و دوباره از صبح تا شب و دوباره... هر جایی هستید پیروز و شاد باشید. این یک دستور است به رئیس دزد ها .
    humak

    ReplyDelete
  2. و چقدر هم بارانی تا رنگین کمانی...

    ReplyDelete
  3. استاد یه سوال
    این جریان وبلاگ و نوشتنشو خوندنشو خواننده هاشو نویسندش چیه؟
    می خوام ببینم که آدم باید شرایط خاصی داشته باشه که جای یکی ازونایی که گفتم بشینه، یا اینکه چی؟
    در ضمن ببخشید که هیچ ربطی به پست اخیرتون نداره، اما جای دیگه ای پیدا نکردم

    ReplyDelete
  4. نوشتنش یه کم دل پر می خواد و حس نوشتن و بی خیالی از اینکه یه چیزایی از اون زیرا بیاد یه روهایی که تو نوشته بد جوری هم همه چی از اون زیرا میاد اون روها ... خوندنشم حس چیز خوندن می خواد ... شرایط نشستن جای نویسنده و خواننده اش اینه فکر کنم ... در ضمن آدم برای هیچ چیزی شرایط خاصی لازم نداره مطلقن هیچ چیزی ... آدم فقط یه حس هایی لازم داره برای همه چیزی ... مطلقن همه چیزی ... من اینجوری حس می کنم ... ء

    ReplyDelete
  5. Hey miam ke benevisam ha......
    Vaghtesh nashodeh engar!
    In bareh 3vomeh
    Karaye asooneh diroo,ajab sakh shodeh emroo....

    ReplyDelete