20 July 2009

سی و سه سالگی

سی و سه سال پیش در چنین روز و شبی. از پس کلی درد و اضطراب که طبیعت این داستان است، من متولد شدم. بیست و نه تیر های خیلی متفاوتی گذشته است تا کنون. دو یا سه سالگی با شمعهایی به شکل قو روی کیک و دوچرخه (سه چرخه) که باید عکس قیافه ی حیرت زده ام را ببینید تا حس صحنه را بگیرید. با تخته سیاهی به شکل پینوکیو و ... سالهای بعدتر با صندلی کامپیوتر و دی وی دی رایتر و گوشی موبایل و ... کتاب و سی دی هم که پای ثابت تولد هاست. هر کدام حال و هوای خود را داشته و همراهان خود را. گاهی خوش تر بوده گاهی ناخوش تر. اما سرجمع بد نبوده ... فقط هر سال بیشتر غرق خاطرات می شوم و نوستالژی ها ... این یعنی که آدم دارد کم کم خاطره باز می شود؟ هه ... کم کم ... تازه دارد می شود؟ نه استاد! خاطره باز هستی و کاریش هم نمی شود کرد ... خلاصه اینکه نمی دانم دنیا بی من چه چیزی کم می داشت؟ شاید می داشت شاید هم نه. بهرحال حالا که هستم. یکی می گفت زندگی چیز بیخود و مزخرفی است اما تنها چیزی است که داریم پس دست از سرش بر نمی دارم.

تا ببینیم سی و سه سالگی در هشتاد و هشت چگونه است ... هر چه هست ممنونم از حضور دوستان خوب در کویر بلوچستان و حضور تلفنی و پیغامی و ای-میلی و فیس بوکی و ... همه اش بسیار دلنشین بود و هست

دوستی گفت مریضی و تولد بسیار وحشتناک است اگر تنها باشی ...

بیست و نهم تیر هشتاد و هشت. زاهدان.

2 comments:

  1. امروز یک سال از دیروز بزرگتر خواهی شد
    می دانم
    چشمانت انتظار هدیه ای را قدم می زند
    هدیه ای خواهم داد
    جعبه ای مملو از واژه هایی گنگ
    راستی ، گذشت ، مردانگی ، مروت
    روزی که آن را باز کردی
    شایدموهایت به میهمانی آسیاب رفته باشند
    و شاید بزرگ شده باشی
    بزرگ


    و تو بزرگی به پهنای واژگانت ....سیاوش عزیز تولدت مبارک

    ReplyDelete
  2. اگر اشتباه نکنم و حافظه ام درست یاری کرده باشد یکی از آن عکس ها با چشمان هیجان زده ات را در آن تابلوی عکسی که در خانه تان بود (همان که بریده هایی از عکسهای کودکی و خانوادگی کنار هم کلاژ شده بودند !)دیده بودم . قیافه ات با آن صورت گرد و موهای پر تاب جلوی چشمم هست . عکسها شاید مال سی سال پیش بودند . راستی استفاده از این الفاظ چقدر برایم سخت است . عکسهای سی سال پیش مال ما نباید باشد . مال پدر و مادر هاست . مال بزرگترهاست . ما که..

    ReplyDelete