25 November 2012

غربت یک شهرستانی در عاشورای پایتخت


چند روز به محرم مانده سر کوچه ی من یک زمین بسکتبالی هست که داربست می زنند درش و می شود هیات. آنها که هیات را راه می اندازند می آیند با ماشین هایشان که بعضی هاشان را من حتا اسمش را نمی دانم بعضی را می شناسم ، پورشه ی فلان و لامبورگینی فلان و ... هر شب غذا می دهند و کلی آدم جمع می شوند. پسرها همه پیرهن مشکی می پوشند و دخترها همه آرایش های مخصوص عزاداری دارند. طبل های بزرگ دارند و آهنگ های روز را شعرش را عوض می کنند برای عاشورا و کربلا و حسین و ابوالفضل.

من اما دلم با این آدم ها نیست انگار ... برای سید، دوست قدیم سال و روزهای مشهد نوشتم امشب که من بچه شهرستانی ام، دلم حال و هوای دور و بر حرم را می خواهد این روزها ... دلم دسته های ترک گِل مالیده به سر و صورت را می خواهد که شعرهاشان را نمی فهمم و فقط فریاد ابوالفضلشان اشک به چشمم می آورد ... دلم سفره های روی زمین را می خواهد که دورش بنشینی و شله مشدی بدهند و یک نفر با جوراب پاره وسط سفره راه برود و "سرریز" بریزد برایت ... دلم کوکا شیشه ای می خواهد که روی سفره باشد و صداقت چشمهای خسته ی آنها که شب تا صبح پای دیگ بیدار مانده بودند ، با چوب (چمبه) شله ها را هم می زدند ... دلم صدای صلوات پای دیگ را می خواهد ... دلم سلام دادن علم و کتل ها را می خواهد وقتی روبروی حرم می رسند ...

من این پیرهن مشکی های دویست هزارتومنی و این طبل های یاماهای دو متری را نمی فهمم ... من لاک ناخن سیاه و روسری مشکی مارک فلان را نمی فهمم ... من این همه هیاهو را نمی فهمم ... دلم دسته ی پا برهنه ی بچه هایی را می خواهد که چند نفر چند نفر گرد جمع شوند و بخوانند ... مظلوم حسین جانم  ... مظلوم حسین جان ... راک و رپ را در موسیقی عاشورایی نمی فهمم ... قدیمی ام ... دلم قدیمی ست ... صدای مادربزرگم را می خواهم که عاشق ابوالفضل بود ...

سالهاست نمی شنوم کسی بخواند امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود ... فردا زخون عاشقان این دشت دریا می شود ... دلم برای صدای پیرمردانی که بزرگان هیات ها بودند تنگ شده است ... دلم تنگ شده است که چند نفر جمع شوند و بی طبل و بلندگو بخوانند امان از دل زینب ، فغان از دل زینب ...

گوشه گیر می شوم ، می چپم توی خانه ام و یاد شام غریبان آن روزها می افتم ، یاد صداهای کودکی ام می افتم و دلم می گیرد برای آئینی که دارد یک طور دیگری می شود ... یک طوری که من نمی فهممش ...

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست ... شاید مقدمه ست که قربانیت کنند ...

1 comment: