خانوم
فهیمه راستکار ، بانو ، سلام
خیلی
سال پیش پدرم برای من یک مجموعه سه تایی نوار کاست خریده بود که هنوز به نظرم یکی
از بهترین هدیه های زندگی ام هست ... شاپرک خانو و شازده کوچولو ایرج گرگین و
ترانه های کوچک برای بیداری هنگامه یاشار ...
من
شازده کوچولو را با این نوار شناختم و بهش دل بستم و برایم ماندگار شد ... شما
برایم صدای همیشگی روباه شازده کوچولو بودید و هستید و خواهید ماند ... صدای عشق
... صدای اهلی شدن ... صدای دلنشین زندگی ...
در
نمایش شاپرک خانوم هم باز صدای جادویی شما بود ... به یاد ماندنی مثل همیشه ...
حالا
بغض دارم ، شبم غمگین شده است و پر از اشک ... صدای روباه من نمی تواند ، نباید که
خاموش شود ... حالا یکباره ناگهان دیدم خبر بدی را که صدای شما خاموش شده است ...
ای وای ... ای وای ...
نه
حال خیلی خوشی دارم برای نوشتن نه دیگر اصلن چیزی برای نوشتن هست ... فقط بدانید
که برای همیشه من و خیلی ها با خاطره ی جاودان و جادوی صدای شما زندگی خواهیم کرد
... صدایی که از اهلی کردن برایمان گفت و از اهلی شدن ...
بانو،
خانوم فهیمه راستکار عزیز ... مگر می شود که شما زنده نباشید؟ ... هرگز ... هرگز
...
حالا
انگار موقع خداحافظی رسیده است و ما گریه می کنیم ... مثل روباه که اهلی شده بود و
گریه می کرد اما خوشحال بود برای اهلی شدن ... به خاطر رنگ گندمزارها ...
No comments:
Post a Comment