19 December 2010

The man in the mirror ...

یک

دارم خودم رو توی آینه نگاه می کنم و سعی می کنم بفهمم که من چه جور آدمی هستم یا چه جور مردی هستم؟ و دارم سعی می کنم بفهمم که الآن چه حالی دارم؟

دو

نازی یک روزی به من می گفت تو به آدمهای توی زندگیت فضا می دی چون می خوای فضای خودت حفظ بشه. ازشون سوالای زیاد نمی کنی چون نمی خوای از خودت سوالای زیاد بشه. خلاصه می خواست بگه که من اگه یه کارایی رو می کنم بخاطر این هست که انتظار دریافت اون ها رو از آدمها در زندگیم دارم. هنوز مطمئن نیستم چقدر باهاش موافقم اما می دونم که من این کارا رو می کنم چون به نظرم حق اولیه و انسانی هر کسی ست که فضاها ، زمان ها ، خلوت ها ، ناخوشی ها و بهم ریختگی ها ی خودشو داشته باشه و اگر کسی تمام ریز ریز زندگیشو نخواد با من در میون بذاره من احساس دوری نمی کنم یا احساس اینکه پس یه چیزی یه جایی کامل نیست یا اینا. یه جایی یه دایره ای هست که توش جا برای یه نفر هست، فقط یه نفر و اون یه نفر خود خود آدمه. دایره ی بعدی توش جا برای دو نفر هست و اون یه نفر دیگه اون یه نفر دیگه ست و اشتباهه اگر فکر کنیم چون اون دایره دومیه و اولی نیست پس دور هست و اینا ... نه ... دایره دومی هنوز خیلی شخصیه و خیلی خصوصیه و خیلی نزدیکه. حالا اون فضاها و اون زمان ها و اون چیزها مال دایره اولی هست. آره خب من کنار آدمی که به دایره اولیم احترام نذاره نمی مونم اما اگر من به دایره اولی کسی احترام می ذارم برای اینه که فکر می کنم آدما باید به دایره اولی هم احترام بذارن نه چون این یه بده بستونی هست برای احترام متقابل. آدمها می تونن انتخاب کنن که به من و سیستم معیوب و داغون زندگیم احترام بذارن یا نه ... کسی کسی رو به زور نمی تونه جایی نگه داره.

سه

مردها رو تو فیلم های خانم تهمینه میلانی دیدین؟ یا عوضی ان و کتک می زنن و غیرتی ناجورن و بد دل ان و اینا که می شن مرد بدا (که اکثر مردای فیلمای ایشون اینجوریان) یا اونقدر نرم و نازک و عزیزم هرچی تو بگی و موش و بلا هستن که آدم می خواد لپشون رو بگیره بگه گوگولی موموشی بعد اینا مرد خوبان. حالا من گاهی نمی دونم اصلن پس چیکاره ام؟ اون احترامه و فضاهه که همه ازش می نالن که مردا بی شعورن و نمی فهمن که ما لازمش داریم و اینا رو می دم ... تعبیر می شه به طلبکاری فضایی که خودم می خوام داشته باشم ... بعد یه جاهایی یه فضاهایی برای خودم ایجاد می شه و بعد عکس العملی می بینم که گیجم می کنه ... یعنی ممکنه که اصلش همینی باشه که خانوم میلانی میگن و من یه چیز هشلهفتی اون وسطام که اصلن معلوم نیست چیه؟

چهار

باز وقتی کسی داره با من خداحافظی می کنه (که خب به حول و قوه ی الهی رسم مدام زندگی من هم شده یه جورایی) با خودم می گم دم سفر که آدم نمی تونه حرف عجیب غریب جدی بزنه فکر آدما رو مشغول کنه بذار بره به کار و زندگیش برسه زمان خودش رو داشته باشه فضای خودش رو داشته باشه ... بعد یه وقتایی وسط یه کاری که بعد از هرگز دارم برا خودم انجام می دم یه کلمه های سرد و یخی ای از گوشم می ره تو مغزم و تمام بقیه ی روز مشغول فکر می شم که چی بود داستان؟ چرا اینجوری؟ بعد تر می فهمم که دلخوری ای بوده بخاطر چیزی که این طرفش با اون طرفش شکلش خیلی فرق داره ... شاید هر دو طرفش هم کاملن درسته ... نمی دونم ... اما باز وقتی کسی دوره و داره کاری برای خودش می کنه هی دهنم باز می شه به اینکه هرجور دوست داری هرجور راحتی هروقت می خوای ... و اینا آیا طلب بابای منه برای این که انتظار داشته باشم با من هم اینجوری رفتار بشه؟ نه خب. بشه بدم می آد؟ نه خب! نشه شاکی می شم ... نه ... دلگیر شاید ... غصه دار احتمالن اما ...

پنج

من گوزن نیستم. شاخ نمی زنم. مبارزه ام هم جور دیگری ست. انتظاراتم رو هم خیلی نمی گم. چون وقتی نگفته کسی کاری برام بکنه دنیا برام یه جور دیگه می شه ... کاری یعنی هرچی ... کوچیک یا بزرگش فرق نمی کنه ... کوچیکاش اصلش خوشگل تر هم هست ...

شش

"زندگی رسم خوشایندی است ..." هست واقعن؟ نمی دونم ... زندگی ست دیگه ... خوشایندی ش رو خیلی مطمئن نیستم ...

هفت

در آینه به مردی نگاه می کنم که شکل هیچکدوم از مردای خانوم میلانی نیست و نمی دونم چه حال داره ... شاکیه؟ دلگیره؟ غصه داره؟ گیجه؟ دلش گرفته هست بهرحال اینو می دونم ... گیج هم هست ... اینو هم می دونم ... حتا یه کم گیج تر از همیشه ... اما هنوزم فکر می کنه که آدمها برای داشتن یه وقتای گمی در زمان و مکان نباید بازخواست بشن ... نمی دونم ...

3 comments:

  1. 8:
    Anonymous1 to siavash : baba ma koli zadim tu sar o kale ham o 3 ta adam ke hich kodum , hich kodume diga ro nemishnase ba ham kal kal kardim ke to az in fekra dige nazane be saret . 2 bare rafti jolo ayne chikar ? mage nagftam khosh nadaram gham doro baret becharkhe mard ?

    ReplyDelete
  2. ببین..آیینه هارو ول کن..بشین بغل دست خودت حالا تونستی دستی هم روی زانوی اون یکیت بزار...ببین چی میگه این طفللی...ول کن این آیینه هارو...ببین ول کن...ببین....ب...

    ReplyDelete
  3. http://khalehsilvia.blogfa.com/post-245.aspx

    براي مردي كه روزي برايم صندلي حصيري گذاشت

    ReplyDelete