26 October 2010

...

بیا به صلح من امروز و در کنار من امشب ......... که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم ........ که دیده خواب نکردست ...... که دیده ....... خواب ....... نکردست .............. از انتظار تو ............. دوشم ............

...

خداوندا مو بیزارم از این دل ...

13 October 2010

یه دل اینجا ... یه دل اونجا

گروه عجیبی بودن این خاله های انتقال خون. همه شون خاله بودن برام و همه شون تو انتقال خون کار می کردن با مامان. و مهمونی ها و سفر ها و دوستی ها و همه چی همیشه با هم بود. شوهرهاشون هم همه عمو ها بودن. بعد توی این مهمونی ها یه پای ثابت همیشه آواز خوندن بود. هر کی متخصص یه چیزی بود یا یه خواننده ای یا یه سبکی. عمو یوسف و خاله فرشته هر دو مرضیه می خوندن خیلی خوب. و این صداها موند برای همیشه در دل و گوش و ذهن من.

بعد سالها بعد یه جایی یه نصف شبی گفتم: عمو یه چیزی بخونین ... صداش آروم بود همیشه و خیلی مهربون. گفت: چی بخونم عمو؟ گفتم: یه دل اینجا، یه دل اونجا ... بعد شروع کرد که: یه روزی رفتم که رفتم رو واست خونده بودم ... اون زمونم به خدا تو کار دل مونده بودم ... یه دل اینجا ... یه دل اونجا ... اشک حسرت توی چشما ... من عزیزم راه دوره ...

نصف شبی بود و اشکی آروم آروم می اومد و صدای عمو یوسف بود که خاطره ی کودکی های اون سالها بود و حس و حال عاشقی سالهای بیست سالگی و بیست و پنج سالگی و ... دلتنگی های عاشقانه ی بیست سالگی و بیست و پنج سالگی ...

توی ماشین مزدا بودن ها و صدایی که می خوند: حکایت از چه کنم ... شکایت از که کنم ... که خود به دست خود آتش بر دل خون شده ی نگران زده ام ... و مزدا که از سالها پیش روانی می شد با: چون بگذرم از این ره با پای شکسته ...

بعد ما شدیم یه گروهی که دوستای خوب شدیم برای گاهی دور هم جمع شدن و همیشه با هم کار کردن و توی مهمونی ها آواز خوندن پای ثابت بود و گاهی ترانه ای از مرضیه میومد وسط و همیشه چه می چسبید. فرشید بود و گیتارش و صدای ما که: فردا دوباره پاییز می شه باز ... دلش ز غصه لبریز می شه باز ... ای آسمون بهش بگو پشیمون می شی ... به سوز عاشقی قسم که دلخون می شی .... دو سه شبه که چشمام به دره ... خدا کنه که خوابم نبره ...

حالا شنیدم و دیدم که خانم مرضیه در پاریس درگذشته و مرضیه برای من صدای خاطره هاست و کودکی ها و عاشقی ها و ... دلم گرفت از این خبر ... گرچه هنوز و همیشه می شود که خواند و شنید که: دل تا بی تاب نشده ... اشک تا سیلاب نشده ... خداحافظ ... خداحافظ ... وقتی دل بد می آره ... گریه حاصل نداره ... خداحافظ ... خداحافظ ...

11 October 2010

بالا سمت چپ ... یا سمت راست

نامه را با لبخند همیشه به دستم می دهد
پستچی پیر محله مان
"بازهم برگشت؟"
لبخند می زند فقط
یک تمبر جدید می زنم و همان آدرس قدیمی را می نویسم
هزار بار و همیشه
نشانی همان است
"برسد به دست دوست ... "
حالا نشسته ام باز به انتظار لبخند پستچی

09 October 2010

even freaks ...

when it comes to love, even freaks can't wait too long.

06 October 2010

...

نزدیک هفتاد سالی داشت. آمد و نشست ، شهرام پرسید چیه مادر؟ چکار شده؟ گفت: آقای دکتر تشویش قلب دارم ... به هم نگاه می کردیم و نمی دانستیم چه باید بگوییم. شهرام پرسید خب برای تشویش قلبت چه می کنی؟ گفت: می رم دکتر که قرص آرامش قلب بهم بده ...

فکر کردم کاش قرص آرامش قلب داشتیم ...

کاش ...

04 October 2010

...

من خواب دیده ام

که ما

در هیچ افقی

به هم

نمی رسیم ...

من و تو

کنار اولین برکه

می نشینیم

تا باد پاییزی

بوزد

و تو را

از من

بگیرد ...

تو

با پیراهنی

از اطلسی های طلایی

می خندی

و با باد

می روی

و مرا

با شکوفه های

سیاه دامنم

بر جای می گذاری ...

من

هنوز

آنجا هستم

تنها

پیر

خسته

با انگشتان کاغذیم

تصویر یک پنجره را

در هوا

نقش می کنم

و در قاب کهنه ی آن

به انتظار تو

می نشینم ...

تو می آیی ...

چونان اسبی

با یال های آتش گرفته

و ذهن خالی جنگل را

به خاکستر می نشانی

و من

و من

به پرنده ای کوچک می مانم

که هیچ کس

آوازش را

نمی فهمد

به آن پرنده

که به سوی افقی دور

پر می کشد

آرزومند

اما

اما من خواب دیده ام

که من و تو

در هیچ افقی

به هم

نمی رسیم.

از مجموعه ی جایی پشت خنده ها : مریم شجاعی

03 October 2010

ترانه ی آب دریا

دریا خندید
در دوردست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.

ــ تو چه می‌فروشی
دخترِ غمگینِ سینه عریان؟

ــ من آب دریاها را
می‌فروشم، آقا.

ــ پسر سیاه، قاتیِ خونت
چی داری؟

ــ آب دریاها را
دارم، آقا.

ــ این اشک‌های شور
از کجا می‌آید، مادر؟

ــ آب دریاها را من
گریه می‌کنم، آقا.

ــ دل من و این تلخی بی‌نهایت
سرچشمه‌اش کجاست؟

ــ آب دریاها
سخت تلخ است، آقا.

دریا خندید
در دوردست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.


فدریکو گارسیا لورکا - ترجمه احمد شاملو