نزدیک هفتاد سالی داشت. آمد و نشست ، شهرام پرسید چیه مادر؟ چکار شده؟ گفت: آقای دکتر تشویش قلب دارم ... به هم نگاه می کردیم و نمی دانستیم چه باید بگوییم. شهرام پرسید خب برای تشویش قلبت چه می کنی؟ گفت: می رم دکتر که قرص آرامش قلب بهم بده ...
فکر کردم کاش قرص آرامش قلب داشتیم ...
کاش ...
No comments:
Post a Comment