چه خاکی گرفته همه جای این بلاگ. کلی تارعنکبوت و سوسک
مرده. خاک ها رو باید بگیرم، سوسک مرده ها رو جمع کنم و به عنکبوت ها کاری ندارم.
هیچ وقت نمی تونستم تارعنکبوت رو خراب کنم. نمی دونم چرا؟ شاید چون خراب کردن خونه
ی موجودی که کاری به من نداره به نظرم کار بی ربطی می آد. تازه پشه ها رو هم می
خوره. پس اونا بمونن اما بعد از سه-چهار ماه باید اینجا بیشتر سر بزنم. باید تمیز
کاری کنم و بنویسم. نوشتن مثل حرف زدن می مونه گاهی. یه عالمه چیزی برای گفتن داری
و هیچ کلمه ای نمی آد بیرون. حالا اینطوریاست داستان. چیزهای زیادی می خوام بنویسم
که اونقدر زیاده که نمی دونم اصلن چی بنویسم.
علی مصفا توی فیلم چیزهایی هست که نمی دانی می گفت من
اینجوری ام، یه وقتایی که می خوام یه کارایی بکنم یهو اصلن هیچ کار نمی کنم. من
خیلی اینطوری ام. یعنی اصلن بیشتر وقت ها هیچ کاری نمی کنم. کار زیاد می کنم یعنی
حتا یه مقدار زیادی و اغراق شده کار می کنم اما یک کارهایی رو که می خوام بکنم هی
نمی کنم.
قدم بعدی این که همین گردگیری رو باید برای دوربینم هم
انجام بدم و گوش شیطون کر ، چشم شیطون کور ، یک چهار تا عکس بگیرم بعد از هرگز.
این ها رو می نویسم تا توی رودربایستی بلکه انجامشون بدم. و
می نویسم تا کپک بسته شده بین کلمات توی مغزم هم شاید پاک بشه و یادم بیاد که من
همونی ام که می خواست بزرگ که شد نویسنده بشه.
حالا تا اینجا باشد برای الان و باقی هم بقایتان.
:)
ReplyDeleteبه به ... آقا چشم به راهیم...
ReplyDeleteعکس بگیر و واسه عکسهات بنویس ... این بهترین کاره
ReplyDeleteمیتونی از من تو هردو زمینه کمک بگیری
باقی هم بقای خودت
...
به به ... چشم ما هم بعد از هزار سال به دست خطتت روشن. و خیلی خوبه که می خوای عکس بگیری .
ReplyDeleteدرود برای الان :)