چنان چو موی تو آشفتهام به بوی تو مست / که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد / خلیل من همه بتهای آزری بشکست
مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال / در سرای نشاید بر آشنایان بست
در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست / من از کمند تو تا زندهام نخواهم جست
غلام دولت آنم که پای بند یکیست / به جانبی متعلق شد از هزار برست
مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت / اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست
نماز شام قیامت به هوش بازآید / کسی که خورده بود می ز بامداد الست
نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول / معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست
اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی / چه فتنهها که بخیزد میان اهل نشست
برادران و بزرگان نصیحتم مکنید / که اختیار من از دست رفت و تیر از شست
حذر کنید ز باران دیده سعدی / که قطره سیل شود چون به یک دگر پیوست
خوشست نام تو بردن ولی دریغ بود / در این سخن که بخواهند برد دست به دست
یکی بیاد به من بگه با این حضرت سعدی چه کنم آخه ...... ء
یکجایی خونده بودم این اصلش این بوده...حذر کنید ز باران دیده مردم ...منبعش یادم نیست...حالا کدوم درسته؟...در هر صورت درود
ReplyDeleteمي توني ببوسيش به خاطر اين حظ مدام و اين لذت بي توصيف . عالي بود
ReplyDeletehaal
ReplyDelete