به کلمه ی پزشک که فکر می کنم یک جوری پیش از همه یاد دکتر راشد می افتم. شاید چون بچه ی قراضه ای بودم و هی سرما خوردگی و گلو و گوش درد می آمد سراغم. الآن که گفتم مریضی یاد دکتر مشیری و دکتر حریریان هم افتادم که پزشکان کودکی های بسیار دور من بودند. بعد یاد دوستانی افتادم که رفتند تا پزشک شوند و شدند و چه پزشک های خوبی هم هستند. یاد آرمین می افتم و رضا که چه پدر نازنینی هست برای دامون و چه طبیب دلنشینی برای بیمارانش. یاد دکتر فروغی پور می افتم که در مقابلش که می ایستی نمی خواهی صحبتتان تمام شود آنقدر که این مرد محترم است و آنقدر که پزشک خوبی ست و آنقدر که دوست داشتنی ست. بعد یاد عمو غلام می افتم که چقدر دلم برایش تنگ شده. یاد آرش می افتم که چه اوقات خوشی با هم داشتیم وقتی نیمه شب ها می رفتم که با هم یک چای بزنیم در حیاط بیمارستان قائم. یاد حمید بیدخوری و همسر نازنینش می افتم که هر دو چقدر خوبند و حتا اگر هی در جمع سینمایی ها هم ببینی شان باز هم چقدر دکترند چقدر طبیبند. یاد شهرام می افتم که می خواستی ساعتها بنشینی و حرف زدنش را با بیماران تماشا کنی و هی عکس بگیری و هی اصرار کنی که همین عکس شهرام باید روی پوستر نمایشگاه باشد آنقدر که این بشر ... باید عکس شهرام باشد دیگر ...
بعد یاد زاهدان می افتم که پنج سال پیش برای شش ماه رفتم و چهار سال ماندگار شدم. یاد دوستان پزشکم می افتم در زاهدان که چقدر حتا فکر کردن بهشان را دوست دارم. یاد پوران می افتم که بلوچ ها و بعضی افغان ها بهش می گویند دکتر فوراندخت و نگاهش که می کنند می فهمی چه همه دوستش دارند و چه همه احترام دارد برایشان و با چه همه امید همیشه پیش او آمده اند و گویی هیچ وقت نا امید بازنگشته اند. یاد فرشید می افتم که همیشه می گوید من اشتباهی دکتر شده ام باید می رفتم پی همان موسیقی و چه خوب هم هست موسیقی فرشید اما من شک ندارم که اشتباهی در کار نبوده است، وقتی از درمانگاه شیرآباد آمد و در دفتر ماندگار شد یک روز به آن پیرزن دم در گفتم مادر! دکتر دیگه اینجا نیست یه دکتر دیگه آمده الآن ... نگاهم کرد چنان گفت واویلا ... چرا؟ که گریه ام گرفت. اصلش حسودی کردم شاید به این حس حتا، یا لذت بردم خیلی ... گفتم فرشید یاد هدیه افتادم شک ندارم چقدر پزشک خوبی ست اما برای من بیشتر از هر چیزی بانوی خانه ای پر مهر است که همیشه اوقات فراموش نشدنی را در آن گذرانده ام. یاد زهرا می افتم که چه پزشک دلسوزی ست چه همه زیاد و چقدر خود من حتا در این چهار، پنج سال دردسر بیماری برایش داشته ام و به قول مادربزرگم چه دست سبکی دارد. یاد فاطمه و رضا می افتم و سپ سیفرت آلمانی و چقدر دلم برای مهربانی پنهان و پر شرم زهره تنگ می شود و برای لحن بی ادعای ضامن و برای سلام های پر انرژی الهه. صالحی عزیز، آیدا که چه موجود ویژه ای ست و خیلی های دیگر ... ای وای مهران را یادم نبود و مایکل، نیکی، سنک و ... افسانه ی نازنین که تمام مهربانی شهر بهارنارنج ها و حافظ را با خود دارد وقتی با بیماران بخش حرف می زد.
امروز که تولد ابن سینا ست ، بهانه ای شد تا من باز به خاطر بیاورم پزشک خوب چقدر خوب است. به خاطر بیاورم که من چقدر پزشک خوب می شناسم که طبیب هستند و دلسوز و دلنشین ... روزتان مبارک ، درود بر همه ی شما که هنوز ماتحت بیمارتان روی صندلی نرسیده شروع نمی کنید به چیز نوشتن، درود بر شما که حرف می زنید و می شنوید ، درود بر شما که آدمیزاد با حرف زدنتان هم حالش بهتر می شود ، درود بر شما که با سوادید ، درود بر شما که می شود هی به دوستی تان پز داد و هی بهتان فکر کرد و هی خوشحال شد از اینکه هستید.
من با این حافظه ی قزمیت و مغز معیوبم حتمن نامهایی هست که ننوشته باشم شان اینجا ... روز شما هم مبارک.
درود ...
Ya'ni hatman mikhai man AR bezanam begam daghan kardi ma ra!
ReplyDeleteNa baba digeh oon ghad ham ke migi adam nistim maha.
Vali........Be sahmeh khodam mamnoonnam RIFIGH!!
aaaaaa to cheghadr dust must dari,khosh be halet.ruzeshunam mobarak.fontetam kheili mozakhrafe.
ReplyDeleteچفدر همه این آدمها آشنا هستند...دکتر راشد نازنین که وقتی بچه بودم به نظرم این دکتر قد بلند چقدر دوست داشتنی بود! و وقتی دانشجوی پزشکی شدم یکی از الگوهای من شد بعنوان یک طبیب واقعی.... پوران، فرشید،فاطمه،رضا،الهه،زهره ،ماهپری،آیدا و و و....آدمهایی که تمام تجربه سالهای طبابتم پر است از خاطره کار با اونها....و شهرام که چفدر امروز اینجا جای خالیش حس می شد.....و چقدر جای تو خالی بود امروز تا باز مدل سیاوشی تبریک بگی !....و خوب باز هم دورادور و چه نزدیک تبریک گفتی ....باز هم مدل سیاوشی!....همیشه هردئولوم و شالازیون منو یاد تو میندازه...با داستانهای خاص خودش !....و کرایتریای کراتوکونوس!....آخ که چقدر فارسی نوشتن اینا سخته!!وکلا مرسی سیاوش بابت این تبریک....و امیدوارم هیچوقت نیاز به دکتر و دارو و دوا نداشته باشی !!!خوشحالم که دستم سبک بوده برات....ممنون بابت این تبریک صمیمی
ReplyDeleteAnonymous jan,esm bezar baraye khodet,inam shod esm!!!
ReplyDeletemanam ke aslan nafahmidam ki hasti :)))
va ma inja be yad mohabathaye doosti ke har chand paytakhtneshin shode mama hanooz beyn mast mamnoon siavash aziz ,mamnoon aghaye mohandes Maghsudi.
ReplyDeletenega raais in ensaf nabod ke mano az yad bebari vaghean delamo shekonidi boro halesho bebar ba ma namondi .... eziiiiiiiiiiiiiiiiiiiii , chakerim bazam kheili khob bod har chand nami az ma nabodddd
ReplyDeletebebin Anonymouse dovomi to ham ke mesle oon avali niaz be dava dari....yad begirin az ezi,baba esm esm esm
ReplyDeletemanam ke hich kodometuno nashnakhtam ;)
استاد، استاد، استاد
ReplyDeleteعجيب حال مبسوطي بود
استاد، استاد، استاد
ReplyDeleteعجيب حال مبسوطي بود
آفرین شهرام جان
ReplyDeleteدوستان یاد بگیرند
:))))