19 June 2011

به شدت

بین ایستگاه ولیعصر تا انقلاب – و در ایستگاه انقلاب تا ورودی میدون تا جائی که من همراهشون بودم – داخلی و خارجی

: "حتمن ساندویچ خورده بودی."

– "نه!"

: "صبح که پا شدی حالت تهوع داشتی یا ظهر شروع شد؟"

– " ظهر حالم بد بود خیلی"

: "من خودم یه بار تو گرما از این آشغالای تو خیابونی خوردم به شدت دچار حالت تهوع شدم"

– " من اصلن تو خیابون چیزی نمی خورم"

: "نه که تمیز نیستن همیشه آدمو مسموم می کنن، دست و مست هم عمرن بشورن"

– "فکر کنم گرما زده شده بودم، صبحش خیلی تو گرما بودم"

: "رستوران بالا شهری هاش هم بهتر نیستن ها، سالنشون تمیزتره آشپزخونه هاشون همه ش مث همه"

– " آره خب، این روزا هم آخه خیلی گرم شده"

: "این پیراشکی و سمبوسه ها و اینا دیگه از همه بدترن صبح تا شب خاک و دود و مگس و کثافت، شب تا صبح هم لابد سوسک ..." ها ها ها ها (خنده ی خیلی بلند گوش خراش)

– " هنو تیر هم نشده اینجوریه، تازه اینا هم که دمای واقعی رو نمی گن هیچوقت حالا که قبضای برق هم اینجوری شده دیگه هیچی"

: "من که فک کنم از همون ساندویچی بوده که خوردی"

***

و در این شهر آدمها اصلن به حرف هم گوش نمی کنند، همه حرف خودشان را می زنند هی و خیلی هم حرف هاشان را تکرار می کنند، آنقدر که می شود بدون ساندویچ تو خیابونی و گرما هم دچار تهوع شد.

درضمن آقای شماره یک، جدی جدی وسط صحبت هاش دقیقن گفت: "به شدت دچار حالت تهوع شدم" !!

1 comment: