بین ایستگاه ولیعصر تا انقلاب – و در ایستگاه انقلاب تا ورودی میدون تا جائی که من همراهشون بودم – داخلی و خارجی
: "حتمن ساندویچ خورده بودی."
– "نه!"
: "صبح که پا شدی حالت تهوع داشتی یا ظهر شروع شد؟"
– " ظهر حالم بد بود خیلی"
: "من خودم یه بار تو گرما از این آشغالای تو خیابونی خوردم به شدت دچار حالت تهوع شدم"
– " من اصلن تو خیابون چیزی نمی خورم"
: "نه که تمیز نیستن همیشه آدمو مسموم می کنن، دست و مست هم عمرن بشورن"
– "فکر کنم گرما زده شده بودم، صبحش خیلی تو گرما بودم"
: "رستوران بالا شهری هاش هم بهتر نیستن ها، سالنشون تمیزتره آشپزخونه هاشون همه ش مث همه"
– " آره خب، این روزا هم آخه خیلی گرم شده"
: "این پیراشکی و سمبوسه ها و اینا دیگه از همه بدترن صبح تا شب خاک و دود و مگس و کثافت، شب تا صبح هم لابد سوسک ..." ها ها ها ها (خنده ی خیلی بلند گوش خراش)
– " هنو تیر هم نشده اینجوریه، تازه اینا هم که دمای واقعی رو نمی گن هیچوقت حالا که قبضای برق هم اینجوری شده دیگه هیچی"
: "من که فک کنم از همون ساندویچی بوده که خوردی"
***
و در این شهر آدمها اصلن به حرف هم گوش نمی کنند، همه حرف خودشان را می زنند هی و خیلی هم حرف هاشان را تکرار می کنند، آنقدر که می شود بدون ساندویچ تو خیابونی و گرما هم دچار تهوع شد.
درضمن آقای شماره یک، جدی جدی وسط صحبت هاش دقیقن گفت: "به شدت دچار حالت تهوع شدم" !!