Its a selfish desire to share your crazy thoughts and words with others ... voila ... and by the way , This blog is anything but political, I hate politics ...
30 April 2010
سه شنبه ها و آش رشته ی مصی
29 April 2010
یازده روز در مشهد
17 April 2010
باران بهاری
14 April 2010
مهربانو
این را گفت از مادرش و گریست. نامش بانو است. مهربانو با دستان لرزان و چهرهای که گذر قرنی را می توان برآن دید. و این دو جمله ی بالا نقل به مضمون، بخشی از فیلم مستند مهربانو است که مریم سپهری و آرش باقری آن را ساخته اند. که فیلم خوبی است و حال خوشی دارد.
دو روزی است که دیده ام این کار را و رهایم نمی کند خواب پیرزن ...
04 April 2010
تنهایی، زیتون، سروش صحت و 89
خلاصه که نمی دونم این خوبه یا بده اما من تقریبن هر سال فروردین یک دغدغه های مشابهی میاد توی مغر خرابم ... خوبه واقعن یا بده ... ؟
در ضمن در نوروزیه ی دیگری نوشته بودم 88 قرار هست چه سال اینجور و اونجوری باشه و اینا که خب ... هیچ از اون خبرها نشد ... منم گفته بودم اگه 88 اتفاقات خیلی ویژه ای نیفته من 29 اسفند می رم با چتر نجات از رو برج میلاد می پرم پایین ... من از همه عذر می خوام که اولن اتفاقات 88 دیگه زیادی ویژه بود ... خدا شاهده من دیگه منظورم این مدلی اش نبود ... بعد هم عذر می خوام که پرش منو از روی برج میلاد از دست دادن ... راستش اصلن یادم نبود همچی حرفی زدم ... من معمولن وقتی به حرف هام عمل نمی کنم به خاطر این نیست که بد قول هستم یا هر چی ... آقا امان از این حافظه ... یادم می ره ... خلاصه یه پرش خیلی ویژه طلبتون از برج میلاد یا به سمت بالا یا به سمت پایین که به حول و قوه الهی هر وقت صلاح بود ارائه میدیم خدمتتون ...
سخنرانی فلسفی خوش بینانه ی من در باره ی 88 و خیلی خیلی گوزو از آب درآمدن 88 تعریفی باعث شد که در باره ی 89 ما اصولن بی خیال هر گونه نقد، نظر، پیشنهاد، انتقاد، حرف، حدیث، پیش بینی و خلاصه بی خیال شیم ... یک خانم خوش صدای قدیمی ای یک آهنگ خیلی قشنگ قدیمی ای داره که می گی "
Que Sera Sera ...
حالا حکایت ماست ...
http://www.we7.com/#/album/Que-Sera-Sera!albumId=266810
03 April 2010
بهار شده
شب پره ها خواب می بینن ، که باز دوباره شب تاب اومده ...
طهران، تهران
دوست دارم "طهران" مهرجویی رو باور کنم. دوست دارم اون همه شور و صفا رو باور کنم که هنوز هست بینمون. آدمهایی رو باور کنم که در هر گرفتاری ای با شور درونی خودشون بهانه ای برای زندگی پیدا می کنن. دایی بابا رو باور کنم که انگار ادامه ی علی عابدینی هست و راستی هم هست. همون پیر فرزانه ای هست که موهاش سفید شده و ریشش. وقتی می خواد به کسی لطف کنه و هدیه ای بده چنان دستی روی سینه می گذاره و چنان سری خم می کنه که انگار اونه که داره چیزی می گیره. اصلش زیبایی ماجرا این هست که به راستی هم اونه که داره چیزی می گیره از این هدیه ها و این همه سخاوت. دوست دارم این آدم ها رو باور کنم اونقدر که از دیدنشون اشکم درمی آد از بس که غنیمت هست حتا گفتن این داستان ها، از بس که ما داریم دور می شیم از این همه زیباییِ انسانی یا ... دور شدیم دیگه. اما این "طهران" اونقدر که حرف اولش عوض شده بقیه ی چیزهاش هم به نظر عوض شده و "تهران" کرم پور به نظر واقعی تر می آد. من این تهران رو بیشتر تجربه کردم، اصلش من فقط این تهران رو تجربه کردم. که کنسرتش لحظه ی آخر لغو شه، که آدماش ده دقیقه هم بی دعوا نتونن حرف عاشقانه با هم بزنن، که آدماش لای فلز خورد شده ی ماشیناشون له بشن و حتا تیتراژش تو زمینه ی سیاه بشینه ... در تهران کرم پور سقف خونه ی کسی خراب نمی شه اما همه زیر آوار هستن ... در طهران مهرجویی سقف خونه تنها خشت و گل هست که "عمله و بنا" می آن و درستش می کنن و حتا اونم نباشه می شه یه چادر زد وسط حیاط و کرسی گذاشت و خوش بود.
"طهران، تهران" رو ببینید که فیلم خوبی هست. هم شیرینی های تلخ اپیزود اول، هم تلخی های تلخ اپیزود دوم.
(در ضمن از من نپرسید چرا این عکس ها اینجوری هستن و ترکیب این صفحه چرا اینقدر زشت هست. سیستم های اتچ در بلاگ اسپات واقعن فاجعه هستن ...)