آدمها در خبر عدد هستند. پنج نفر، پنجاه نفر، صدها نفر یا هزاران نفر. اخبار روز جهان را نگاه می کنم، تقریبن هر روز. معمولن روزی دوبار صبح و عصر. جملاتی از این دست را زیاد می شنویم که صدها نفر به بیماری فلان مبتلا شده اند، هزاران نفر در تصادفات رانندگی کشته شده اند، دهها نفر در انفجارات و حملات مسلحانه مجروح یا کشته شده اند و ... چند ماهی از نزدیک با آدمهایی آشنا شدم که در انفجارهای بمب در خیابانهای عراق مجروح شده اند. آدمهای معمولی، مثل خود من، مثل دوستانم، مثل عموها و دائی ها و خاله های همه ی ما. هیچکدام از آنان سرباز نبودند، هیچ کدام با هیچ کس سر جنگ نداشتند. یکی خبرنگاری بود که یک روز سر راه خانه به دفتر مجله توی خیابان مجروح شده بود، دیگری زنی زیبا بود که در خانه ی خود بر اثر شکستن شیشه پس از یک انفجار اعصاب دست خود را از دست داده بود و شوهرش رهایش کرده بود که دیگر مثل قبل نیستی و ... یکی فقط پانزده سال داشت و پایش را مجبور شدیم از مچ قطع کنیم، عذرا، سیزده سال داشت و دوازده سال در آرزوی والیبالیست حرفه ای شدن زندگی کرده بود، حالا برای جمع شدن انگشتانش حتا ساعتها فیزیوتراپی را با دردی کشنده باید تحمل می کرد، والیبال دیگر حتا یک رویا هم نبود ... پنج ماه تنها در آن بیمارستان من با حدود بیست قربانی خشونت آشنا شدم. این می تواند یک جمله باشد در یک سایت خبری: در یک انفجار در خیابانهای عراق بیست نفر مجروح و ... اما آنها برای من عدد بیست نبودند، حالا دیگر آن اعداد معنی شان برایم فرق کرده است. هر کدام یعنی یک زندگی، یک خانواده، هزار رویا و آرزوی ناگهان رفته برباد. تنها در یک لحظه ی شوم که چاشنی انفجاری لعنتی عمل می کند تا گروهی پیام خود را به زبان خون و آتش فریاد کنند.
این طرف در افغانستان و پاکستان هم هرروز این اعداد را می شنویم. پنجاه، بیست، بیش از هفتاد، دهها ... در این چهار سال چند زن را دیده ام با بچه هایی که در آشغال ها پلاستیک و شیشه جمع می کنند؟ خیلی از آنها، مردهایشان سرباز حتا نبودند، گلوله برای ورود به قلب پرس و جو نمی کند. می شکافد و می درد و می گذرد. تکه های فلز، قربانیانشان را انتخاب نمی کنند، پرواز می کنند و کوچک و بزرگ نمی شناسند. از آرزوهایت نمی پرسند، رویاهایت را نادیده می گیرند، به فکر کودکانت نیستند، دلشان برای مادرت نمی سوزد. دردا که این گویش خونین دارد پایش به همین نزدیکیها هم باز می شود.
این اعداد را در همین چهار کشور جمع بزنیم، روزی پنجاه تا؟ نه؟ بیست تا؟ فقط آنهایی که کشته می شوند، می شود هفته ای چیزی شبیه صد و پنجاه نفر، یعنی ششصد نفر در ماه، بیش از هفت هزار نفر در سال ... این تنها در همین چهار کشور است، آفریقا را هم به آن اضافه کنیم. گرسنگی و فقر و بیماری بماند برای فرصتی دیگر ... این تنها کشتگان خشونت است. مجروحان و معلولین و آسیب دیدگان روحی و روانی و آوارگان و پناهندگان و مهاجرین و ...
نکند شنیدن این همه عدد برایمان عادی شده باشد ... باز جایی دیگر ، خبری دیگر ... عددی دیگر ... پنج نفر ... بیش از هفتاد نفر ... صدها ... هزاران ...
چه زيبا و چه دردناک نوشته بودي...اين دغدغه ايه که بارها بهش فکر کرده بودم و وقتي اينجا خوندم احساس کردم زخم کهنه اي باز شد.از اين بهتر نمي شد ايت بي عدالتي رو به قلم آورد.
ReplyDelete