سه تا خانم، یک مادر و دختر و یک خانم غریبه که در مطب دکتر به خاطر نشستن طولانی و انتظار فکر کردند بهتر هست با هم آشنا بشن و گپ بزنن. مادر حدود پنجاه و خرده ای ساله، دختر حدود سی ساله و خانم غریبه حدود چهل ساله.
مادر: شما واسه چی اومدین؟
خانم غریبه: لوزه های پسرم بزرگ شده
مادر: چرا عملش نمی کنین ؟
خانم غریبه: دکترا گفتن عمل لازم نداره ، حالا اومدم ببینم این چی می گه ، می گن خیلی دکتر خوبیه ...
مادر: نه! عمل کنین ، همین – اشاره می کند به دختر – لوزه هاش بزرگ شده بود ، لوزه های گلوش ... هی چرک می کرد ، ما اونقدر عمل نکردیم روماتیس گرف ...
خانم غریبه: آپاندیس؟ وا! مگه آپاندیس برا لوزه س ؟!
مادر: نه! آپاندیس نه ، روماتیس ...
خانم غریبه: ها! بعد رفتی دکتر براش؟
دختر: آره بابا صد تا دکتر رفتم، فلانی ، فلانی ، فلانی ... این آخری هم رفتم پیش دکتر شهرام ...
خانم غریبه: شهرام بهرام رو ول کن ، برو پیش دکتر فلانی ، اون استاد همه ی اینا بوده ...
دختر : آخه دکتر شهرام ... سنش زیاده ها شصت سالشه ...
خانم غریبه: استاد اونم بوده – با لحن خیلی جدی و قانع کننده – بیمارستان فلان کار می کنه ، برو اونجا بگو دکتر فلانی همه می شناسنش ... همه ... اسمشو یادداشت کن ...
دختر: نه! یادم می مونه من حافظه م خوبه ...
خانم غریبه : من مریض پیشش بردم که می گم، یعنی تکون نمی تونست بخوره همه جاش درد می کرد ، الان سرحال برا خودش این ور اون ور می ره ...
دختر : اوهممممم ...
مادر : من برم یه سر به این منشیه بزنم ببینم چیکار می کنه ...
بعد من فکر می کنم کجای دنیا برم اینقدر از دیالوگ های ملت حال کنم آخه ...؟ نه خب کجای دنیا می گن لوزه های گلوش؟ یعنی می شد تا خود صبح بشینی اینا حرف بزنن ...