31 May 2011

رعد و برق و باران است
و باد ...
و ما بی خواب ترین پنجره های کوچه ایم.
دو غریبه ،
یکی خیره به آسمان سیگار می کشد
یکی خیره به لیوان چای
یا قهوه ... شاید

29 May 2011

از قضا ابتذال صادقانه خیلی هم دلنشین و خوبه ... اون چیزی که چندش انگیزه پیچیدنش لای شمد زر زر مفت و توضیح و توجیه های روشنفکریه ...

هیچی همین، نصف شبی بیانات فرمودیم ... ء

17 May 2011

پنگول

در یک مصاحبه ای با حضرت مدیر شبکه ی جام جم از ایشان می پرسند چرا این کانالهای فارسی زبان خارج این همه گل کرده و ما نمی توانیم با آن مقابله کنیم؟ من و تو و حالا یک زمانی قدیم تر فارسی وان و این چیزها ... حضرت می فرمایند اولن که اونا خیلی امکانات دارند و دستشان باز است که ما نداریم و دستمان باز نیست بعد هم کی گفته ما نداریم ؟ ما هم برنامه های خیلی پر طرفدار داریم از آن ها هم بیشتر ... گفتند چی مثلن؟

فرمودند: فیتیله ای ها ، عمو پورنگ ، خاله نرگس و پنگول ...

اولن که من کور شوم اگر دروغ بگویم ... بعد هم هزار بار از ایشان ممنونم . در بدترین شرایط این روزها یاد این پنگول که می افتم آنقدر می خندم که عنقریب بشاشم به خودم ... خاله نرگس و پنگول ... زنده باد!

14 May 2011

قانون جذب

شاشیدم تو این قانون جذب ، از چیزهائی که من تمام مدت بهشون فکر می کنم فقط سوسک زرت و زرت جلو چشمم سبز می شه ... ء

07 May 2011

کفاشی بودم

با صدای زنگ تلفن یا بدتر از اون زنگ در بیدار شدن ناجور ترین مدلیه که کسی می تونه منو از خواب سبک عاریه ای که دارم بیدار کنه ... حالا صبح تازه من خوابم عمیق شده بود که زنگ در بیدارم کرد ... "بله؟" - "کفاشی بودم، کفش تعمیری ، واکسی چیزی نداری؟" می گم: بودی؟ می گه: بله؟؟ می گم : بودی ؟ الآن مگه کفاش نیستی؟ می گه: چرا! گیج شده مادر مرده سر صبح افتاده گیر یه آدم عوضی بداخلاق پشت آیفون ... "پس چرا می گی بودم؟ بعد هم کفاشی نه! کفاش! باید بگی کفاش هستم نه کفاشی بودم!" توی مانیتور آیفون دیدم که پشتشو کرده اصلش بی خیال اون دو قرونی که من بخوام بهش بدم شده، داره در حال بد و بیراه گفتن می ره ...